عشق و زندگی فقط با تو قشنگه حسادت نیست .....
فقط غبطه میخورم به کسی که تو آرزویش را داری ....
به کسی که همان طور که من دوستت دارم ، دوستش داری .....
خوشــــــــــ به حالش .....
خوش به حال آنهایی که به تو نزدیکند ....
همسایه ات هستند .....
خواهر و برادرت هستند .....
پدر و مادرت هستند .....
نسبتی با تو دارند ....
خوش به حال آنهایی که تو را می بینند آنهایی که با تو سر و کار دارند .....
خوشـــــــــــــــــــ به حال دوستانت ......
خوش به حال فرزندی که پدری مثل تو دارد ......
واقعا خوش به حال هر آنکس که :
تو می شناسی اش و به اسم کوچک صدایش می زنی .....
خوشــــــ به حالشان ...
این روزها برای من ،
" تـــــــــــــــــو "
تنهــــا در حد خیالی ، وهـــمی ، رویایی ، آرزویی ...
خوش به حال آنهایی که تو را می بینند ...
تو را در آغوش می کشند ...
خوشـــــــــــ به حالشان .. !
تو کسی را داری ، که دیدنش برای من آرزوست ....
" تـــــــــــــــــو "
عزیز دلم…
بیا .....
بیا یک بار با هم از این دریچه نگاه کنیم !
دیگــــــر خسته شده ام از سکوت ،
از تنهایی ،
از بلعیدن حرفهایم .....
آنجا را ببین !
آن کوه ِ بلند را می بینی ؟
تمامش از جنس دلتنگی ست ،
از جنس بغض های روی هم تلنبار شده ،
حرفهای توی گلو مانده !
دوستت دارم های ابراز نشده ... !
ابرها را ببین !
تمامشان آرزو های منند !
آرزوهای برآورده نشده .....
وقتی دلم میگیرد ، همه ی شان می شوند باران زاااا و ........
زمینم را می بینی ؟
خوووووووب حاصلخیز است .....
آنقـــدر که غم مدام جوانه می زند !
پرنده هایم ، تمــــــــــــــــااامشان مهاجرند !
یعنی هر وقت می رسند ، فصل ِ کوچ است ... ،زود باید بروند !
اما با این حال از دور که نگاه کنی ، پاییز را می بینی !
پاییز فصل قشنگی ست .. نه ؟
حتی اگر درد در تار و پودش ریشه دوانده باشد ..
بیا نزدیکتر ! نزدیکتر ...
شاید بهتر باشد چیزی نگویم ، اما ...
به " تـــــــــــــــــو " بـــــــــــــــــااااااید بگویم !
من خیلی چیزها را از یاد برده ام .....
من دوست داشتنت را از یاد برده ام .....
من گریه کردن را از یاد برده ام ......
از یاد برده ام برای خوشبختی ات دعا کنم .....
از یاد برده ام هر شب نیت کنم و فال حافظ بگیرم ......
وقتی با من سردی ، از یاد برده ام که بِرَنجَم ......
من حتی از یاد برده ام که وقتی با من حرف نمی زنی ، قلبم بشکند .....
من مثل بقیه بودن را بلد نیستم .....
من تقلید بلد نیستم !
بلد نیستم وقتی تو را می بینم ، آشکارا نلرزم !
بلد نیستم ادای آدمهای محکم را در بیاورم !
بلد نیستم بی تفاوت باشم !
بلد نیستم بگویم " بیخیال " !
بلد نیستم عبور کنم !
بلد نیستم بروم .....
بلد نیستم آسان بدست بیاورم و سخت از دست بدهم !
من همیشه سخت بدست آوردم و راحت از دست دادم !
چون من اصرار کردن را بلد نیستم !
من اجبار را بلد نیستم !
من تنفس مصنوعی به یک عشق ِ خفه شده را بلد نیستم !
بلد نیستم کف کفشهایت چسب بریزم تا نتوانی بروی !
مــنــــــــــــــــــــــــــ ...
من نمک گیر کردن را بلد نیستم ......
من خیلی چیزها را بلد نیستم ......
خیلی چیزها را ... !
منـــــــــــــــــــــــــ فقط بلدم وقتی که از " تو " هم دلم میگیرد ........
ساکت و آرام روی تختم بنشینم ،
به دیوار تکیه بدهم ،
و خودم را لابلای ورق پاره های نوشته هایم گم کنم ،
تا متوجه نشوم که چطور از من دووووری .......