آه!
چه سخت است زندگی با دشمن؛
دشمن خانگی !
دشمنی که گزنده ترین سایه بر دیوار است ؛
و زشت ترین خار، بر سینه ی افکار .......
کاش آفتاب نتابد!
بر شهری که حق نمک، زهر است!
و حق مهربانی، ستم !
آه، ای وسعت اندوه در بغض نگاهم ....!
چرا نمیشکنی ؛
تا مژه هایم از فانوسِ اشک لبریز شوند
و لحظه هایم از عطر باران، سرشار ......!
هوای مرثیه در سر دارم
دلم دارد هوای گریه، امشب صفا دارد صفای گریه، امشب
ببار ای اشکِ خونین قطره قطره دو چشمم را به جای گریه، امشب
گویی «مدینه»، همیشه عهده دار اندوه «عراق» است ،
که گنجینه ی غم و غربت و فراق است ........!
بارها، پیام رسانان سیه پوش، آسمان مدینه را به سوگِ ستارگانش فراخوانده اند
و مویه ی مادران، تبسّم از نگاه خورشید زدوده است .............
اینک نوبت اندوهانِ مردی از تبار نور است؛
مولایی آراسته به خدایی ترین اندیشه و علم؛
که مدعیانِ فخر و وقار، در حضورش، مثل یخ، آب می شدند
و تشنگان بصیرت و کمال، از سایه سار حضورش، سیراب .....
ملکوت وجودش به گواهیِ دوست و دشمن، آسمانی
و صداقت حضورش، آکنده از مهربانی بود .......
امّا به اشراق نگاهش، ایمان نداشتند و به ارتفاعِ تواضعش رشک می بردند.
سلام به اشک !
سلام بر غم !
سلام بر غربت تو و بر تمام تنهائیت ،
مظلوم ، یا جواد الائمه !
هر چند دست ما از آستان تو کوتاه است ؛ امّا دل بر ضریح دیر آشنای تو بسته ایم؛
تا با کرامت ازلیت، گره گشای آرزومندی ما باشی.
مولا جان! به صداقت اشک ها قسم، که نیازمندانِ آستان توایم؛
جرعه ای از دریای معرفت ما را بنوشان!
سخاوت، آبرو از نگاه تو گرفته وَ جود، مدیون دستهای توست .
نفرین بر دشمنانِ نمک ناشناس تو باد؛
که بهار جوانیت را به خزان خیانت فروختند و آتشِ اندوه و اشک و حسرت ،
در نگاه ملکوت افروختند.
میشود تکثیر با یادت تمامِ اشکها
بر تو باد، ای آسمانی دل، سلام اشکها
مثل بارانی ترین فصلی که می گیرد دلم
یک جهان، اندوه دیدم، در پیام اشکها
التماس دعا .........