|
سایه-91
(Emotional-girl )
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
115 بازدید امروز: 113
توضیحات:
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم... همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس من از خوابیدن منجی درون غار می ترسم! رها کن صحبت یعقوب و دوری غم فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم! همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن از اینکه باز عاشورا شود تکرار می ترسم! سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست من از بی مهری این ابر های تار می ترسم! من مجنون زدم نعره انا اللیلی انا اللیلی فقط از خنده لیلی کنار دار می ترسم! شده کار حبیب من سحر ها بهر من توبه ز آه دردناک بعد استغفار می ترسم! تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم! طببیم داده پیغامم بیا دارویت آماده است از آن شرمی که دارم از رخ عطار می ترسم شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد من از بیماری آن دیده خونبار می ترسم! به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاه من مرا تنها میان قبر خود نگذار می ترسم! دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن من از نفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم! هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم ز هجرانت نترسیدم ولی این بار می ترسم! دمی وصلم،دمی فصلم،دمی قبضم،دمی بستم من از بیچارگی آخر این کار می ترسم! جهان را قطره اشکی می کند ویران من از اشکی که می ریزد زچشم یار می ترسم! مهدی بقایی جان بی ارزشم فدای یک تار موی قطب عالم امکان، صاحب زمین و زمان، امام پیروز بر کل جهان ، منتقم و خونخواه سید و سرور آزادگان حضرت بقیة الله الاعظم روحی له الفداء اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج التماس دعـــــــــــــــا .
درج شده در تاریخ ۹۴/۰۱/۲۱ ساعت 19:31
برچسب ها:
1
2
3
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|