|
سایه-91
(Emotional-girl )
آلبوم:
داستانک ....
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
184 بازدید امروز: 183
توضیحات:
امروز وقتی روی تخت نشستم تا نیمه دوم مرداد را ادامه دهم، احساس کردم می شود همین حالا برای همیشه رفت و به تعریف خیلی های دیگر رنج نکشید و افسوس نخورد که همه جوانیام را از دست دادم ......! از اتاق بیرون آمدم و مثل همیشه مستقیم رفتم سراغ قهوه صبح، بعد حیاط را آب دادم، بعد غذای گربه همسایه را که اگر نباشم شاید بچه از گشنگی و تشنگی تلف شود ، خانم همسایه یک هفته در میان میرود سفر ، حیوان را عادت داده به یک لقمه نان و یک کاسه آب اما وقتی نیست آن بچه خبر ندارد خانم سفر است اما اگر صبح خیلی زود برسد ، همسایه خانم که «من» باشم هستم تا جبران نبود گیتی خانم را بکنم... اینکه نیمه عمر را گذرانده باشی و یک روز فکر کنی نکند دارم به حقیقت زندگی بیتوجهی میکنم بسیار تلخ است ، دروغ نمیگویم امروز کوتاه این احساس سراغم آمد که نکند دارم از درون به حقیقت زندگی بیتوجهی میکنم، حقیقت همین است که هست نه آن چیزی که من دوستش دارم .......! اما میشود برای آن چیز که دوستش دارم پیرامونم را بسازم ... بمانم و برای یک نفر هم که شده بدردخور باشم ... برای خواستههایم و آن چیزهایی که دوست دارم .... من هر روز دنبال یک خوشبختی میگردم تا در غم اطرافم غرق نشوم،هر روز ..... و امروز یادم افتاد که گربه گیتی خانم شاید فردا هم غذا بخواهد ..... حقیقت این است که من شاید گربه خیلی ها باشم ......! حقیقت این است، گربه گیتی خانم از غمهای ما بیخبر است ..... «حقیقت بغص پسریست که همه خانوادهاش را دریا برده اما باید زندگی کند ....» حقیقت همیشه آن چیزی نیست که ما دوستش داریم ...... صابر ابر
درج شده در تاریخ ۹۷/۰۵/۲۵ ساعت 05:06
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (1)
|