|
سایه-91
(Emotional-girl )
آلبوم:
داستانک ....
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
321 بازدید امروز: 305
توضیحات:
امشب یه آقایِ جااُفتاده ای اومد داخلِ مطب، سلام کرد و نشست کنارِ دستم ، گفتم : بفرمائید مشکلتون چیه: .... گفت: بیابان را سراسر مه گرفته است.... بی اختیار گفتم: چِراغِ قِریه پنهانست .... گفت: موجی گَرم در خونِ بیابان است.... گُفتم: نیما .... گفت: نخیر شاملو .... نشوندِمش پُشتِ دستگاه و معاینه اش کردم .... یعنی تا حالا هیشکی دنیا را از پُشتِ آبِ مروارید یا کاتاراکت به این قشنگی واسه ام توصیف نکرده بود ... خندیدم و پرسیدم : چندسالتونه : اونم خندید و گفت : به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز ... بی اختیار گفتم: فروریخت پَرها نکردیم پرواز .... اونم گفت: ببخشای ای روشنِ عشق بر ما ببخشای .... گفتم : فریدون مشیری .... بلافاصله گفت : نخیر شفیعی کدکنی و هفتاد و شیش سالمه .... یعنی تا حالا هیشکی گُذرِ عمر را اینقد قشنگ برام توصیف نکرده بود ..... پاکِ معاینات را که انجام دادم، دوباره نشستم پـشت میزم و اونم کنارِ دستم ... پرسیدم: حالا میخواین عمل کنین یا نه؟. گفت: آری آری زندگی زیباست... دوباره کِرمَم گرفت و بی اختیار گفتم : زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست ، گربیفروزیش رقصِ شعله هایش هر کران پیداست ..... سَرِشو تکون داد و گفت : ورنه خاموش است و خاموشی گناهِ ماست.... گفتم: حمید مصدق... گفت: نخیر سیاوش کسرائی یعنی تا حالا هیشکی به این قشنگی پوزمو نزده بود ...... از خاطرات دکتر زندی
درج شده در تاریخ ۹۷/۰۶/۰۴ ساعت 15:02
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|