از سکوتم بفهم حالم را
از سکوتی که سرد و سنگین است
توی این چشمها چه می بینی؟
"دختری که همیشه غمگین است"
آمدی برخلاف میل خودت
تا از این ناگزیرتر نشوم
میروم گم شوم که بیش از این
پیش چشمت حقیرتر نشوم
این منم، گیج و مات و سر در گم
دختری که "یه تخته" کم دارد!
تازه یک هفته پیش فهمیدم
کوچه ی ما درخت هم دارد!
می روم زیر بارش باران
اشکهایم ولی مهار شده
من به تو فکر می کنم، به خودم
به غرور جریحه دار شده...
بعد تو می شود که دل خوش کرد
به ورق پاره های خط خطی ام
که پر از بغض های تکراری ست
از شب و روزهای لعنتی ام :
دلهره، اضطراب، دلتنگی
بی صدا هق هه هق هه هق کردن
قرص اعصاب، درد، تنهایی
ساعتی شصت بار دق کردن
تا سحر گریه های پی در پی
و صدای همیشگی: "بتمرگ!"
همه ی زندگی خلاصه شده
توی فکر کردن به شیوه ی مرگ
بال پرواز داشتم، اما
یک نفر راه آسمان را بست
اوج بدبختی و فلاکت بود
_ " خفه شو! زندگی همینه که هست...
فکر دریا شدن نباش اصلا
تو هم عادت به جوب بودن کن
زندگی هر چقدر بد باشد
تو تظاهر به خوب بودن کن..."
.
.
.
پشت هم هی شکست می خوردم
بازی عشق بی سر و ته را
ته کشیدم، تمام شد دیگر
هیچ چیزی نمانده از
.... .............. ....