![1](http://s5.picofile.com/file/8114088300/4.jpg)
وکار از کار که گذشت
شک بر ایمانم رخنه کرد
مرا درآغوش گرفته بود
و قطار می درید ریل ها را همچنان
و نگاه من به دور دست ها
و ریل ها که به زیر قطار رسیدند
خوف از هندسه را فراموش کردند
و قطار از ریل خارج شد
بچه ای که به دنیا آمد
بند نافش را که بریدم
مخاطب این شعر برهنه مرد
لباس سفید بر تنشان کردم
سردرگم بین دو انتخاب
مخاطبم را درآغوش گرفتم
بچه در دنیای ناباورانه رها شد
بعد ها خودش آموخت برهنه شدن را
و گره زدن عاشقانه بند نافش را به دیگری
و نگاه من باز به دور دست ها
و در اندیشه ای غرق شدن
که مبادا زمانی برسد که بند نافش را خودش ببرد
وترک کند کسی که دوستش دارد را
و نفر سومی باشد در رابطه من با مخاطبم.
و من چه عاشقانه مخاطب خود شدم
و تو گاوی هستی که همه چیز میخورد
و من خر میکنم مثل خر جهانی از خر را
وحتی تویی که عاشقانه ببینی این شعر را
رحم دنیا پر از جنین های پیر است
ومن 20 سال در تقلای به دنیا آمدن
و صدایی که میگفت:
جنین مرده به دنیا آمده
![2](http://s5.picofile.com/file/8118043526/2.jpg)
از وقتی در گوشم نجوایی شنیدم که میگفت:
از تولد کسی که خوشحال نمیشی !
ولی از زنده بودن خودت وعزیزانت که خوشحالی...!
خفه خون گرفتم!!!
خفه خون گرفتم!
[بــیــســتُ و سِــــه]...