فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 5869


درباره من
فرزان(..) (FARZAN-K )    

تمنا

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۷/۰۳ ساعت 21:23 بازدید کل: 322 بازدید امروز: 107
 

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشتکمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت  و بعد رفت داخل فروشگاه.چند دقیقه بعد در حالی  که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد آهای پسر

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت چشمانش برق میزد وقتی خانم کفش هارا به او داد پسرک با چشمان خوشحالش و با صدای لرزانش پرسید:

شما خدا هستید

نه پسرم من تنها یکی از بندگان خدا هستم

آها می دانستم که با خدا نسبت دارید

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۷/۰۳ - ۲۱:۲۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (3)