فراموش کردم
رتبه کلی: 3858


درباره من
اهل میانه30___ساله __ساکن کرج

__________________________

متاهل
____________________

این هم ازیک عمرمستی کردنم، سالهاشبنم پرستی کردنم، ای دلم زهر جدایی رابخور،چوب عمری باوفایی رابخور،ای دلم دیدی که ماتت کردورفت،خنده ای برخاطراتت کردورفت،من که گفتم این بهارافسردنیست،من که گفتم این پرستورفتنیست،آه عجب کاری بدستم داد دل،هم شکست وهم شکستم داد دل


_________________________

گفتم خدایا از همه دلگیرم گفت حتی ازمن؟گفتم خدایا دلم را ربودندگفت پیش ازمن؟گفتم خدایا چقدر دوری؟گفت تو یا من؟ گفتم خدایا تنها ترینم گفت بیشتر از من؟گفتم خدایا کمک خواستم گفت از غیر من؟گفتم خدایا دوستت دارم گفت بیش ازمن؟گفتم خدایا اینقدر نگو من گفت، من تو ام و تو من.
__________________________

09358813031
فردین64 (FATEMEE )    

یک لیوان شیر

درج شده در تاریخ ۹۲/۱۰/۳۰ ساعت 21:46 بازدید کل: 177 بازدید امروز: 164
 

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش

دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی

متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً

احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب

خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد

و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده

بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و

گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته

که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می

کنم» سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز

نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین

نسبت به درمان او اقدام کنند. دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره

فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در

چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی

اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت. سپس به

اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن

را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی

ازآن دکتر کلی گردید آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه

درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت

و برای زن ارسال نمود. زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود

که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را

جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند

                     

 

               «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است» 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۱۰/۳۰ - ۲۱:۴۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)