فراموش کردم
رتبه کلی: 131


درباره من

ساکن اصفهان









بلور باران (FILLE )    
آلبوم: ادبی
   
عنوان: قسمتی از کتاب هکلبری
قسمتی از کتاب هکلبری
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 98 بازدید امروز: 94

این تصویر توسط اسماعیل مختاری بررسی شده است.
توضیحات:


قسمتی از کتاب "هکلبری فین" که ازش خوشم میاد :|

............





او تنها چهار سال داشت که به بیماری سرخک دچار شد.
یک روز به او گفتم:
در را ببند!
ولی او از جایش تکان نخورد در همان حال ایستاده بود به من لبخند زد.
با صدای بلند گفتم:
مگر نمی شنوی؟ گفتم در را ببند!
ولی او همانجا ایستاد و به من نگاه کرد و لبخند زد.

خیلی خشمگین شدم و گفتم:
حالا به تو می فهمانم!
سیلی محکمی به صورتش نواختم که به زمین افتاد.
به اتاق مجاور رفتم و در حدود ده دقیقه در آنجا ماندم. بعد از اینکه برگشتم دیدم هنوز در باز است و الیزابت بیچاره گریه می کند.

بیشتر خشمگین شدم. قصد داشتم او را کتک بزنم ولی در همان موقع باد در را بست و صدای بلندی داد ولی بچه حرکتی نکرد و اصلا متوجه بسته شدن در نشد.

گیج شده بودم، حالم خیلی بد شد.

بیرون آمدم و چند بار در را به عمد به هم کوبیدم و به داخل نگاه کردم تا ببینم چه می کند. ولی خدا مرا مرگ دهد!

او نشسته بود و هیچ حرکتی نمی کرد. نتوانستم تحمل کنم، و شروع به گریستن کردم.

خدا مرا ببخشد!
هک، تا زنده هستم خود را نمی بخشم.
فرزند بیچاره من کر شده بود و من بی دلیل او را کتک زدم.



................


الیزابت بیچاره :'( o_O





 
درج شده در تاریخ ۹۴/۰۴/۱۷ ساعت 18:27
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)