من به بوسیدن دستان غم عادت دارم
به بلندای تو وسرو حسادت دارم
تو همانی که من از لمس نگاهش به دلم
سینه ای پر شده از حس لطافت دارم
نگو ار خیسی این شانه به تنگ آمده ای
دست من نیست فدایت که ارادت دارم
سیلی از دست فلک خورده ام ،از هر طرفی
که به اندازه ی چشم تو جسارت دارم
من همآغوش غمم بی تو در این ثانیه ها
بیخود از دست تو و خواب شکایت دارم
هر چه دارم همه را ریخته ام در تن عشق
دوری ات کشت مرا ،میل زیارت دارم
زائر چشم توام قبله ی حاجات منی
من به این قانعم و حق عبادت دارم
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
عشق آبی: خیلی زیبا بود
هر چه قدر دستانت را برای به آغوش کشیدن باز تر کنی
همانقدر
شعاع سهمگین تنهایی ات ویرانگرست ...
سپاس.............
به نام من*به کام تو: یاشا
احساس نابتون ستودنیست و لایق احترام..
احساستان همیشه جوشا
کریمی.: مثل همیشه عالی بود .
شعری زیبا خواندم و لذت بردم گو اینکه نوعی شتابزدگی در آن محسوس بود
قوجا شاعیر: سلام. من چندی پیش این شعر را خوانده بودم و فکر می کردم نظر نوشته ام امروز که آمدم اول دنبال نظرم گشتم دیدم نیست
ممنونم از لطف همیشگی شما ....
می دانید که استاد ...اشعاری که من اینجا ثبت میکنم همه بداهه اند و زمان تایپ سروده می شوند ...
بعدها اگر عمری باشد شعر می شوند
باز هم سپاس
زیبایی در اندیشه ی شماست
گلاره محمدی: بسیار زیبا درود بر شما و قلم توانایتان
هه ر بژیت گلارکم