بودنت
بودنت را می پرستم
چون گلستان بهاری در شمال
عطر کلامت می رسد
چون آب گلابی از میان دشت ودَمَن
به مشام آهوانی خوش خط و خال
درکنار جویبار و مرغزاز.
□
بودنت را می پرستم
چون خاطراتی ازمن گم گشته دارد
در یادگاهش، با آمال خوش فکر وخیال،
درکهکشان آگاهیم، مهر سوزان و تابان تویی
چو پروانه که بوسه نیستی زند ز عشق
بر لبان شعله های زرفام شمع.
□
بودنت را می پرستم
چون کلامت
در پگاهی آزرده از دریای نور
قطرات اشک بلبل است
چو شبنم
بر گونه های فام گون گلبرگهای آرزو.
□
بودنت را می پرستم
چون نگاهت
خوابگاه حسرت بیداری است
در پی دیدار یار
و آبستن از باران عشق
در لحظهء هم آغوشی هر دو نگاه.
□
بودنت را می پرستم
چون گونه هایت
همانند لبان سرخ آلاله
تیربوسه زنند
از کمان نور عشق
بر قلب آب دیدگانت هرروز.
□
بودنت را می پرستم
چون باد نفسهایت با پیامهای عشق
گرده افشانی کند هردم، قشنگترین خاطراتت
تا گلگون و شکوفا گردد
مدام، گلستان زندگی
از عطر نسیم روانپاکت.
□
بودنت را می پرستم
چون لبان شیرینت
سخنها آراسته کنند بر من،
دُرَ کلامت را
نتواند کسی بسپوزد ،هرگز
ازگنجینه آگاهیم.
□
بودنت را می پرستم
چون زبانت،
شیرینی بیانت، ،نقطه جوش داد و فغانت،
مُهر سکوت و طعم بی کلامی ات،
شوری افاده و تلخی ملالت است،
هرچه است مدام ورد زبانم است این زبانت.
بودنت را می پرستم
چون آتشکده قلبت
مهراب راستین عشق وفاست،
نذرگاه شمع سوزان دل ماست،
دل در ره عشقت به آتش فکنم
چو آنجا زیارتگاه هر دوی ماست.
□
بودنت را می پرستم
چون توده عظیم بهمن سینه ات
از تلاطم امواج بالا و بلندِ دل ِ هر دوی ِ ماست
بیا سرازیر شویم درهم
که این آرزوی دیرینه ماست.
باز هم به امید بهمنها که از آتشفشان فعال دل ماست.
□
بودنت را می پرستم
چون آن دستان ظریف تا به امروز
اینهمه الماسهای کلام را کنده است
از دل کوه های سنگین ِ عشق و آرزو،
اینکه زیبا سخن و مِهرزبان و گهرکلامی،
تو فقط گنجینه دار اسرار دل مایی.
□
بودنت را می پرستم
چون آن اندام موزون و قشنگ،
با نوای عشق در آهنگکده قلب
سیم عشق مرا زند هردم به چنگ،
در بار عشقمان دور زند شراب ناب سرخرنگ
در حسرتِ بوسهء مستی ِ هر دوی ِ عشاق ِ عطش بر لب.
□
بودنت را می پرستم
چون تو هستی ،
بودنت را می پرستم
چون تو خواهی بود،
بودنت را می پرستم
اگرهم نباشی در بودنت نیستی نخواهد بود!