من هم سن وسال پسر تو هستم
توهم سن وسال پسر من هستی
پسرتودرس میخواند وکار نمیکند
من کارمیکنم ودرس نمی خوانم
پدرمن نه کار دارد،نه خانه،
توهم کاری داری،هم خانه،هم کارخانه
من در کارخانه تو کار می کنم
ودر این کارخانه همه چیزعادلانه تقسیم شده است:
سود آن برای تو،دود آن برای من
من کار می کنم ،تو احتکار می کنی
من بار می کنم،تو انبار میکنی
من رنج میبرم،تو گنج میبری
من در کارخانه تو کار میکنم...
در ایجا هیچ فرقیبین من وتو نیست:
وقتی من کار میکنم،توخسته میشویی
وقتی که من خسته می شوم،توبرای استراحت به شمال میروی ،
وقتی که من بیمار می شوم،تو برای معالجه به خارج میرفتی
من در کارخانه تو کار می کنم...
و در ایجا همه کار هابه نوبت است:
یک روز من کار میکنم،تو کار نمی کنی
روزدیگرتوکارنمی کنی،من کارمیکنم
من درکارخانه تو کار می کنم...
کارخانه تو خیلی خیلی بزرگ است
اماکارخانه تو هرقدرهم بزرگ باشداما ازکارخانه خدا که بزررگتر نیست
کارخانه خدا ازهمه کارخانه ها بزرگتر است
در کارخانه خدا همه چیز به نوبت است
در کارخانه خدا همه چیز عادلانه تقسیم میشود.د
در کارخانه خدا ،همه کار می کنند
در کارخانه خدا حتی خــــــــــــــدا هم کار میکند...
این نثر مسجع قسمتی از کتاب بی بال پریدن آقای قیصر امین پور بود امیدوارم لذت برده باشید...