خيلي وقتها با خودم فکر مي کنم
کاش که دل من به بزرگي آسمون شب بود
شايد اون موقع چيزي ديگه براي دلتنگي باقي نمی موند
خيلي وقتها باخودم فکر می کنم اگه يه روز يه دلي بزرگ مثل ماه داشتم
به روي همه ي نيلوفرها نور اون هم از جنس مهتاب هديه می کردم
با خودم ميگم که اين همه کبوتر پرواز ميکنند
دشت رو سبزه رو گل رومي فهمند
بال و پر مي زنند اوج مي گيرند
چرا نگاه من پرواز نکنه!
خیلی وقتها با خودم ميگم :
اگه دلم هوايي بشه
اگه از از دلواپسي هام يه آسمون براي پريدن نگاهم بسازم
اگه از دلتنگي هام يه پرنده براي لحظه هاي ناب پرواز پر بکشه
اون موقع است که تازه بر سر سطر اول زندگي مي رسم
و ميگم: زندگي رو بايد با کلمه هاي ناب نوشت
مي گيد: چي؟
ميگم: آب ترانه عشق
