فراموش کردم
رتبه کلی: 1908


درباره من
Galaxy-son (GALAXY--SON )    
آلبوم: the memories
عنوان: برف!:|
برف!:|
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 295 بازدید امروز: 295

این تصویر توسط میثم عظیمی. بررسی شده است.
توضیحات:
چون حالم خوش نیست مطلب میذارم!
یک عرفه برام ک اگه حالت خوش نبود تو این سایتِ.....(صفت برتر منفی!)بنویس:|
زیاد نیست خاطرس اگه نمیخای بخونی خب فقط پی نوشت هارو بخون!گل و لبخندم نذارید مرگ من:/


بذار خاطرات خوشو ب زبون بیاریم!۶ سالم بود!تا حالا برف ندیده بودم!اون سال زمستون شهر کناریمون برف اومد!وقتی اخبار نشون میداد ذوق مرگ و حسادت ک آخه برف چرا اینجا نمیاد!در حدی ذوق داشتم که میخواستن فرداش منو ۱۷۵ کیلومتر بفرستن اونجا!شبش خوابیدم
صب حدود ساعتای ۹ پاشدم!من یکسال زودتر رفتم مدرسه بخاطر همین ساعت ۱۱ مدرسه باید میرفتم!
چشامو وا کردم دیدم مامان بزرگم بالا سرمه!و مامانم کنارشه و داره درمورد شوقو ذوق برف دیدن من صحبت میکنه!
پا شدم با حالت جدی و بچگانه بهش گفتم:عزیز(به مامانبزرگم میگم عزیز:d) بفرستم برم برف ببینم!
بهم گفت:غصه نخور،بخاطر دلتم شده برف حتما میاد!
با اینکه بچه بودم ولی احمق نبودم!میدونستم برای دلخوشیم میگه!

بچه ک بودم یهو بطور خودیخودی تشنج کرده بودم:dبخاطر همین از اونموقع بدنم ضعیف شده و لاغر شده بودم!
با اون هیکل:D رنجورم وسط هال نشسته بودم!در اعماق فکرها بودم که....

علییرررررررررررررررررررضاااااا گفتن یکی منو سکته داد!
صدای عزیز بود از تو حیاط ک میگفت بیا بیا!
۵ دقیقه بعد حرف عزیز برف اومد!!

مثل پر بود!تو دست آب میشد!برخلاف بارون خیلی اروم از آسمون میاد پایین!و این حرف و حس کنجکاوی بچگونم تو ذهنم ردو بدل میشد!


خوشحال بودم!خوشحالترین بچه ی دنیا!بهترین لباسمو پوشیدم!از اون کلاه هایی ک کلا سروصورتتو جز چشاتو میپوشید گداشتم سرم و پول بیمه مو
طبق معمول از عزیز گرفتم(۲۰۰تومن بود!)و رفتم مدرسه!
مدرسه تعطیل شده بود بخاطر برفی ک حتی زمینو سفید نکرده بود!خوشحالتر شدم بخاطر همین کلاهمو در اوردم که خیس شم!از مدرسه تا خونه دوساعت پیاده روی کردم در حالیکه صورتم طرف آسمون بود و دهنم باز برای خوردن برف!و مردم به ی چشم بچه ی ابله بهم نگاه میکردن!ولی نمیفهمیدن لذتی داشت ک سالیان سال هنوز دلخوشم باهاش!ساعت ۳ بعدازظهر باریدن برف قطع شد!دلم گرفت ولی خب همین برای من کافی بود!

پ.ن:کاش بچه بودیم!دلمون صافتر بود!ب خدا بیشتر ایمان داشتم اصلا به همه چیز بیشتر ایمان داشتیم!همه چیو سخت گرفتیم!

پ.ن۲:همه چیو سختو پیچیده کردیم(تکرار!)شاید جواب روبروی ماست و ما هی ب خودمون تلقین میکنیم بدبختیم(مرتبط با دغدغه ی فکری من:/ )
بر طبق فیزیک،سفر در زمان ممکنه ولی در گذشته نه!علتشم اینه اگه ممکن باشه پس چرا در حال حاضر شخصی از اینده ب زمان الان ما که گذشته اون شخص میشه نمیاد!برای اینجور موارد پارادوکس هایی مشخص کردن که سفر به گذشته رو نقض میکنه!ولی ما باز پیچیدش کردیم!از کجا معلوم سفر در گذشته هم امکان پذیره ولی آینده چجوری با ما خشن رفتار میکنه ک هیچ انسانی به اون زمانی نمیرسه ک در زمان سفر کنه (مثل انقراض عمومی انسانها!)

پس کاش سخت نگیرمو بچه بمونیم!

عکس دو سه سالگی بنده:/معلوم نیست به چی خیره شدم چه میکنم:/اصلا هم ناز نیستم:D  
 
درج شده در تاریخ ۹۶/۰۲/۲۸ ساعت 03:13
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)