فراموش کردم
رتبه کلی: 1037


درباره من
سلام

--------------------------------------
Aşkım var dağlar bilemez, sevgim var kimsenin aklı alamaz, birde sen varsın ya bir
tanem dünyada kimse böyle sevemez
--------------------------------------
می خواستم زندگی کنم راهم رابستند
ستایش کردم،گفتند خرافات است
عاشق شدم،گفتند دروغ است
گریستم،گفتند بهانه است
خندیدم گفتند دیوانه است
دنیا رانگه دارید،می خواهم پیاده شوم
--------------------------------------
میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟
جــایــی کـه
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
--------------------------------------
دوستت دارم,یک کلمه است با دنیایی از مسئولیت....گفتنش هنر نیست...
--------------------------------------
یه کاری کن خدایا من از این دل جدا شم نفرین به هر چی عشق میخوام عاشق نباشم
--------------------------------------
نـ لـیـوان بـزرگ پُـر از قــوه دارمـ

نـ سیـگـار ـ لا انـگـشتـانـمـ بـگـذارمـ

نـ آرایـش چـشـمـانـمـ ریـخـتـ اسـ

نـ مـوهـایمـ وتـاه ِ وتـاه اسـ

و نـ افـ ا مـشنـاسمـ، سـرد و تـاریـ

ـ پـاتـوقـش نـمـ

مـن هـیـچ چـیـزمـ بـ آدمــا افـسرده نـمـخـورد

امـا افــسردگـ ـ شـاخ و دُمـ نـدارد

دلـیـل آن چـنـانـ هـمـ نـمـخـواهـد

نـبـودِ تـو بـرا یـ عـُمـر افـسردگـ کـافـیـسـ . .
این وبلاگم هست
www.garibeashena1.blogfa.com
اینم ایمیلم
gale_blue20@yahoo.com
آبی آسمان (GaleBlue )    

دفتر پاره ...

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۷/۱۷ ساعت 10:29 بازدید کل: 624 بازدید امروز: 171
 

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...

 

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا

جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟


معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد:


چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا

مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!

دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...

اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...

اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...

اونوقت...

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...

اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...


و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۷/۱۷ - ۱۰:۳۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)