ریشهی زبان آذربایجان در سال های قبل از اسلام، ریشه های همان زبانی بود که از زمان مادها مانده بود. بیشتر زبانشناسان، زبان مردم آذربایجان را زبان مادی میدانند. دارمستتر زبان شناس فرانسوی معتقد بود که چون زرتشت از آذربایجان برخاسته پس زبان قدیمی آذربایجان زبان مادی است که گات ها و یشت ها نمونه هایی از آن زبان هستند.
. زبان شناسان معاصر هم با توجه به آثاری که از زبان فهلویات آذری که تا چند سال پیش در آذربایجان با آن زبان تکلم می کردند با زبان اوستایی نزدیکی بسیار دیده می شود[1]. زبان شناسان با مقایسه زبان تاتی (لهجه ای از زبان قدیمی آذربایجان) و زبان اوستایی در کتاب گات ها، مسلم شده است که زبان اوستایی زبان مغرب ایران بوده است[2]. زبان قدیمی مادی را در زمان سلسله اشکانیان و ساسانیان، پهلوی می نامیدند. مارکوارت، خاورشناس آلمانی معتقد بود که زبان حقیقی پهلوی زبان آذربایجان که همان زبان اشکانیان بوده است. زبان های دوره ی پارتیان و ساسانیان به دو دسته غربی و شرقی تقسیم می شدند، دسته زبانهای شرقی عبارت بودند از: سغدی، خوارزمی و .... و دسته ی زبان غربی زبان پهلوی شمالی و پهلوی جنوبی که کلا زبان پهلوی ساسانی نامیده می شد که در دوره ی ساسانیان در آذربایجان رایج بوده است. ا. م. دیاکونف در کتاب تاریخ ماد می نویسد که زبان پهلوی آتورپاتکان بازمانده ی زبانهای مادی اشکانی که به زبان های گروه شمال غرب ایران مربوط می شد.
بعد از اسلام با توجه به اینکه ایل ها و عشیره ها و قبایل زیادی از یمن، کوفه و بصره و از عربستان به آذربایجان کوچ کردند، مدت کوتاهی زبان عربی را جزء زبانهای رایج در آذربایجان می شمردند.
اصطخری و ابن حوقل از اواسط قرن چهارم هجری، عربی و پارسی هر دو را زبان آذربایجان نام بردند. ابن حوقل می گوید: «آنان که در آذربایجان به فارسی سخن می گویند عربی نمی فهمند فقط بازرگانان و زمین داران عربی می دانند»[3]. قبایل و عشیره های عربی سالها در آذربایجان فرمان می راندند. از این قبایل، سالاریان، کنگریان و روادیان مدت زیادی در آذربایجان حکومت کردند. به عقیده مورخین در قرن سوم و چهارم، زبان عربی نه فقط در آذربایجان، بلکه در سراسر ایران به عنصر زبانی غالب تبدیل نشد و زبان فارسی بر عناصر زبانهای وارداتی غالب آمد. مهاجرین عرب که به طبقه ی حکومت گر تبدیل شده بودند با گذشت نسل ها به استحاله قومی و زبانی تبدیل شدند از آن جمله قبایل تازی روادیان بودند. این قبیله که در زمان خلافت بوجعفر منصور به آذربایجان مهاجرت کردند در مرند نشیمن گزیدند و در امر عمران و آبادی این شهر سعی وافر به کار بردند و کوشک ها بنا کردند. پس از حلبس، بزرگ قبیله، پسرش بعیت جانشین پدر گردید.
محمد پسر بعیت مرد بافرهنگ و دلیر و شاعر بود. به نوشته ی طبری شعرهایی به زبان فارسی یا به زبان آذری داشته است و در آذربایجان معروف بود. محمد در سال 210 هجری با بابک خرمی طرح دوستی ریخت و به نوشته ی یعقوبی، پیروی آیین او را پذیرفت و به اتفاق ایرانی ها با خلیفه ی عباسی به مخالفت برخاست[4].
بنا به نوشته ی مورخین که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد بعد از اسلام، زبان آذربایجان را زبان آذری می نامیدند. عبداله ابن مقفع می نویسد، زبانهای ایرانی عبارتند از: پهلوی، دری، فارسی، خوزی و ... به پهله منسوب است که پهله خود شامل پنج ناحیه اصفهان، ری، همدان، نهاوند و آذربایجان است. زبان دری مربوط به شهرهای مداین که در دربارها شاهان ایران گفتگو می کردند[5]. یعقوبی (278ه) در کتاب البلدان می نویسد: که مردم شهرهای آذربایجان و بخش های آن آمیخته از ایرانیان، آذری و جاویدانیان قدیم و خداوندان شهر بذ هستند که بابک خرمی در آن جای دارد و آنجا را فتح کرده و در آنجا فرود آمد.
از نمونه ها و شواهدی که از مورخین قرون سوم و چهارم آورده شد همه متفق القول هستند که زبان آذربایجان، زبان پارسی دری و زبان محلی شان فهلوی آذری بوده است. بعد از اسلام با توجه به اینکه مرکز زبان پارسی دری خراسان بزرگ بود، اما با توجه به سخن پردازان و سخن گویان آذربایجانی که درباره زبان پارسی دری فعال بودند آذربایجان دست کمی از خراسان بزرگ نداشت. با توجه به این مسئله که خراسان در قرن چهارم به سبب حملات پی در پی ترکان غز و ایجاد ناامنی و از اینکه تعدادی از سخن پردازان زبان دری به آذربایجان مهاجرت کردند باعث غنای بیشتر زبان پارسی در آذربایجان شد و آذربایجان به مرکز دیگری برای زبان پارسی دری تبدیل شد. اسدی طوسی یکی از آن سخن پردازانی بود که به خاطر آزار و اذیت ترکان غز به آذربایجان مهاجرت و تحت حمایت ابودلف شاه نخجوان قرار گرفت. ابودلف شاه نخجوان که نژاد عرب داشت یکی از کوچندگان از مناطق عربی بود. ابودلف گذشته از آن که فرمانروای آذربایجان بود در عالم ادبیات و زبان پارسی دری هم نام نیک از خود به یادگار گذاشته است. دربار ابودلف محل تجمع گویندگان و سخن پردازان ادبیات پارسی بود.
اسدی طوسی بعد از مهاجرت به آذربایجان به دربار ابودلف پیوست و به فرمان او یکی از شاهکارهای ادبیات فارسی را سرود و نام خودش را جاویدان ساخت. این شاهکار، گرشاسب نامه بود که به سبک شاهنامه از حماسه های ملی و اساطیری ایرانی است. نظامی در دیباچه ی بهرام نامه یاد بذل و بخشش بودلف و از خسیسی محمود غزنوی می گویند
نسبت عقربیست یا قوسی بخل محمود و بذل فردوسی
اسدی را که بودلف بنواخت طالع و طالعی به هم درساخت[6]
در تاریخ کمتر اسمی از ابودلف برده شده است. او ممدوح اسدی طوسی و قطران تبریزی بود و بیشتر نام او در دیوانهای شعر آمده است. اسدی طوسی علاوه بر گرشاسب نامه، فرهنگ فرس اسدی را هم او نوشته است. از آن موقع تا حال آذربایجان به مرکز فرهنگ نویسی پارسی دری تبدیل شد[7]. وزیر ابودلف از اسدی درخواست می کند که به پیروی از فردوسی داستانی را به نام ابودلف به نظم درآورد. اسدی این خواهش را می پذیرد. گرشاسب نامه را در عرض سه ماه در سال 458 به پایان می رساند. از اینجا معلوم می شود که ابودلف کاملا ایرانی شده و به تاریخ و اسطوره ها و گذشته ی تاریخ ایران علاقه داشته است.
ز فردوسی طوسی پاک مغز که دادست داد سخن های نغز
به شهنامه گیتی بیاراستست وزان نامه نام نکو خواسته است
که تا جایگه یافتی نخجوان بدین شاه شد بخت پیرت جوان
سوار جهان پشت ایرانیان مه تازیان تاج شیبانیان
و در آخر کتاب، سال نظم کتاب را یادآوری می کند:
ز هجرت ز دور سپهری که گشت شده چهارصد سال و پنجاه و هشت
بود بیت من سر بسر نه هزار سه (مه) اندرین کار شد روزگار
قطران تبریزی را اولین شاعر پارسی گوی در آذربایجان نامیدند اما بعید نیست قبل از او کسانی بودند که به زبان پارسی شعر گفته اند اما آثار آنها به دست ما نرسیده اند. آن چیزی که مسلم است ادبیات پارسی دری قبل از قطران تبریزی در آذربایجان سابقه داشته، شاعران و سخن گویان، زبان پارسی دری را در مکتب ها آموخته اند و یک دلیل دیگری شاید این باشد که شعر دری در پیش امرا و شاهان محلی آذربایجان شناخته شده و رواج کامل داشت تا آنجا که تمام این امرا و شاهان محلی را شعرا به زبان پارسی دری مدح گفته اند. با اینهمه باید قطران تبریزی را نخستین پارسی گوی آذربایجان بنامیم و او اولین کسی بود که به قول خودش دَرِ شعر دری را به روی دیگران گشود.
ور مرا بر شعرگویان جهان رشگ آمدی من دَرِ شعر دری بر شاعران بگشادمی
شاعران بعد از وی دربارهی شعر دری به او اقتدا کردند. دیوان قطران تبریزی اولین دیوان موجود و از قدیمی ترین شاعران آذربایجان به زبان پارسی دری است. شهرت قطران تبریزی در زمان خودش مرزها را درنوردیده و از آذربایجان فراتر رفته بود و یک شاعر شناخته شده در روزگار خود بود. عبدالرحمان جامی در کتاب سلامان و ابسال درباره ی عطایای زیادی که توسط ممدوحان شاعر به او ارزانی می داشتند صحبت کرده است:
بود «قطران» نکته دانی سحرساز قطره ای از ملک او دریای راز
بهر دریا بخششی فضلون لقب گفت فضلی سربسر، فضل و ادب
طبع «فضلون» چون بر آن اقبال کرد دامنش از مال، مالامال کرد...
قطران تبریز شاعر توانا نه فقط در آذربایجان، شاعران از خراسان تا عراق به استادی او اعتراف داشتند و از این رو از حسودان تنگ نظر گله مند بود. مغری در تجلیل از مقام ادبی او به این موضوع اشاره می کند
چو بهر من ز تو اعظام و اکرام است هر روزی ترا هرگز نگویم آنچه قطران گفت : «مملان» را
که از تو در نکوکاری مرا شکریست بسیار ز «مملان» از حسودان گر شکایت بود «قطران» را
ناصرخسرو در محرم سال 438 در تبریز بود. در سفرنامه اش به زبان آذربایجان و قطران اشاره ای می کند و می نویسد که: در تبریز، قطران شاعر را دیدم که شعر نیکو می سرود، اما زبان پارسی دری نیکو نمی دانست. از این گفته ی ناصرخسرو چنین پیداست که زبان محلی و مادری قطران، همان زبان فهلوی آذری بوده که با زبان پارسی دری متفاوت بوده است. این موضوع در سراسر ایران آن زمان، وجود داشته و مسلم بود که زبان پارسی دری، زبان بومی ایالت های دیگر ایران نبود و آن چیزی که مسلم است آن است که آذربایجان بعد از خراسان بزرگ اولین ایالتی بود که با زبان پارسی دری آشنا شد و در ترقی و پیشرفت و تعالی آن زبان کوشش بسیار نمود. خود قطران هم به این موضوع اشاره هایی دارد.
بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل گه پارسی نوازد و گاهی زند دری
قطران تبریزی در تاریخ ادبیات ایران مقام شایسته ای دارد، او نخستین کسی بود که صنایع شعری و علم بدیع را در شعرش جلوه گر ساخته و شاعران بعد از او، از او الگو گرفتند. دیوان قطران تبریزی علاوه بر جنبه های ادبی و صنایع شعری، از نظر تاریخی اهمیت بسیار دارد. تاریخ آذربایجان بعد از اسلام در قرون سوم، چهارم و پنجم، مبهم و ناروشن است. سرگذشت امرا و شاهان و وزیران محلی وقایع رویدادهای تاریخی آذربایجان در این قرون در تاریخ های عمومی نیامده اگر هم آمده باشد خیلی مختصر، مبهم و گنگ است. قطران تبریزی نزدیک به 50 نفر از امرا و پادشاهان محلی آذربایجان را مدح گفته و در این مدح گفتن ها به وقایع و رویدادهای مهم تاریخی اشاره هایی کرده و می توان گفت که دیوان قطران یک منبع تاریخی مستند است. یکی از دو وقایع و رویداد مهم دوران زندگی قطران آمدن ترکان غز به آذربایجان و زلزله تبریز است که به خاطر مهم بودن این دو رویداد به آنها اشاره می شود.
قطران در ضمن مدحی که از ابولحسن لشگر می نمود، سرازیر شدن ترکان غز را به آذربایجان شرح داده، نخستین دسته ی ترکان غز در سال 410 هجری به آذربایجان سرازیر شدند. چون آن موقع بین ابوالحسن لشکری و وهسودان دشمنی بود. وهسودان دسته ای از ترکان غز را به خاک آذربایجان آورد و می خواست با پشتیبانی ترکان غز بر دشمن خود پیروز شود. قطران در دیوانش در مدح ابوالحسن لشکری به این موضوع اشاره کرده است:
اگر بگذشت از جیحون گروه ترکمانان را ملک محمود کاو را بود زابل کان در سنجر
شگفتی نیست از محمود کایشان را بیاورد او بدان پیلان جنگ آرای و آن گردان جنگ آور
شگفت از حاجب خسرو که بی پیلان و بی گردان سیاهی را به قهر آورد از این کشور به آن کشور
تو چون جمشیدی و حاجب ترا ماننده ی آصف تو چون پیغمبری حاجب تو را ماننده ی حیدر
دومین دسته از ترکان غز در سال 420 از ترکانی بودند که در ری دو دسته شده بودند، دسته ای از این ترکان در گوشه کنارهای آذربایجان جا گرفتند و به گفته ی قطران به تاراج و کشتار پرداختند. چون کار گزند و آزار غزان بالا گرفت ابوالهیجا خواهرزاده ی وهسودان غزان را از آذربایجان بیرون کرد.
همیشه عزم ایشان بود و بر تاراج بر کشتن چو باشد عزمشان آن گونه باشد حالشان اینسان
ترا خیلی رهی ای شاه بسیارند می دانم رهی را کی کم از قلاش و خیلی کمتر از ترکان
هلاک آن گه شود عاصی که بالا گیردش قوت چنان چون مور کو گردد هلاک آنگه که شد پران
سومین حمله و آزار ترکان غز را به آذربایجان باز از دیوان قطران تبریزی بخوانیم. آن دسته از ترکان غز که ابوالهیجا از آذربایجان بیرون کرده بودند در سال 431 به اتفاق دسته های دیگر ترکان غز از ری و خراسان از ترس طغرل سلجوقی راه آذربایجان پیش گرفتند و در بیابان سراب با نیروهای وهسودان روبرو شدند و باز به گفته ی قطران، ترکان غز شکست خورده و انبوهی از ایشان کشته شد. قطران در قصیده ای به این ماوقع اشاره ای دارد که چند بیت از این قصیده آورده می شود.
کمر بستند بهر کین شد ترکان پیکاری همه یک رو به خونخواری همه یکدل به جراری
یکی ترکان مسعودی به قصد خیل مسعودان نهاده تن به کین کاری و دل داده به خونخواری
ز تن شان تل ها کردی به صحرای سراب اندر اگر چه کار ترکان هست غداری و مکاری
از این به بعد از آمدن متوالی ترکان غز به آذربایجان در دیوان قطران نیست فقط در تاریخ ابن اثیر بارها به آمدن مجدد ترکان غز به آذربایجان اشاره هایی شده است.
یکی از قصاید مهم که واقعا یکی از شاهکارهای ادب پارسی در دیوان قطران هست قصیده زلزله است. قصیده ی زلزله تبریز نه فقط از نظر ادبی بلکه یکی از وقایع ناگوار طبیعی در تاریخ تبریز است. هیچ مورخ و هیچ شاعری زلزله تبریز را به آن سوزناکی که قطران تبریزی سروده به آن نپرداخته است. زلزله تبریز در سال 434 اتفاق افتاد. در آن زمان تبریز یکی از بزرگترین و آبادترین شهرهای آذربایجان بود. اکثر شعرا و مورخین مثل ناصر خسرو، ابن اثیر و حمداله مستوفی یادی از زلزله ی تبریز کرده اند.
امرای روادیان و امرایی که بعد از آنها آمدند در آبادانی این شهر سعی وافر داشتند. قصیده قطران بهترین شاهد بر آبادانی و بزرگی تبریز است.
نبود شهر در آفاق خوش تر از تبریز به ایمنی و به مال به نیکویی و جمال
ز ناز و نوش همه خلق بود نوشانوش ز خلق و مال همه شهر بود مالامال
در او بکام دل خویش هر کسی مشغول امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال
یکی به خدمت ایزد یکی به خدمت خلق یکی به جستن نام یکی به جستن مال
یکی بخواستن جام و بر سماع غزل یکی به تاختن یوز بر شکار غزال
به روز بودن با مطربان شیرین گوی به شب غنودن با نیکوان مشکین خال
این وضع تبریز بود قبل از زلزله، بعد از زلزله قطران چه نوحه هایی سر می دهد:
خدا به مردم تبریز برفکند فنا فلک به نعمت تبریز برگماشت زوال
فراز گشت نشیب و نشیب گشت فراز رمال گشت جبال و جبال گشت رمال
دریده گشت زمین و خمیده گشت نبات دمنده گشت بحار و رونده گشت جبال
بسی سرای که بامش همی بسود فلک بسا درخت که شاخش همی بسود هلال
کسی که رسته شد از مویه گشته بود چو موی کسی که جسته شد از ناله گشته بود چو نال
یکی نبود که گوید به دیگری که مموی یکی نبود که گوید به دیگری که ننال
همی به دیده بدیدم چه، روز رستاخیز ز پیش رایت مهدی و فتنه ی دجال
قصیده ی زلزله ی تبریز 52 بیت است. به علت محدودیت جا نتوانستیم بیشتر از این نقل کنیم.
نظامی گنجوی یکی دیگر از پیشگامان زبان پارسی دری در آذربایجان است. جان ریپکای فرانسوی معتقد است: به تحقیق، نظامی گنجوی در افسانه سرایی پیشوای همه است و در این باره کسی به پای او نمی رسد. افسانه پردازی نظامی جدای از داستان پردازی حماسهی فردوسی به نوعی دیگر در سبک عاشقانه و بزمی است و ناگفته هایی که فردوسی نگفته نظامی به نوعی این افسانه های اسطوره ای و کهن ایران را در یک مجموعه (خمسه) به صورت مثنوی در زبان پارسی دری به نظم کشیده است.
سخن گوی پیشینه دانای طوس که آراست روی سخن چون عروس
در آن نامه کان گوهر سفته راند بسی گفتنی ها که ناگفته ماند
نظامی که در رشته گوهر کشید قلم دیده ها را قلم درکشید
بنا سفته دُری که در گنج یافت ترازوی خود را گهر سنج یافت
اسکندرنامه
نظامی گنجوی یکی از ارکان شعر پارسی دری و یکی از استادان مسلم در ادبیات پارسی و صاحب سبک ویژه ای است. نظامی در پنج گنجش چنان ترکیبات وصفی بدیع و تلفیقات و اصطلاحات تازه ای می آورد که تا آن زمان در پیش هیچ شاعری شناخته شده نبود. قدرتی که او در تشبیهات، کنایات و استعارات داشته او را در صف اول گویندگان زبان پارسی دری قرار داده است.
به دنبال نظامی گنجوی، در قرن پنجم و ششم هجری، زبان پارسی دری در آذربایجان توسط شاعرانی همچون خاقانی، ابولعلا گنجوی، فلکی شیروانی، مجیرالدین، بیلقافی و ... ادامه یافت و همین طور از قرن هفتم به بعد زبان پارسی دری توسط هزاران شاعر، عارف و سخن وران آذربایجانی تا زمان ما ادامه دارد[8].
آنچه مسلم است زبان پارسی دری که از خراسان بزرگ برآمده از سلسله سامانیان بود. وقتی فرمانروایی سامانیان به سر آمد نوبت به غزنویان رسید، غزنویان مالک فرهنگی شدند که از سامانیان به آنها رسیده بود. در زمان غزنویان، زبان پارسی دری توسط فردوسی و سیصد چهارصد شاعر ایرانی که توسط محمود غزنوی حمایت می شد در دربار غزنویان ریشه دوانید و زبان پارسی دری توسط غزنویان از طرف شرق به هند و کرانه های سند ادامه یافت. پس از غزنویان نوبت به سلجوقیان و خوارزمشاهیان رسید. سیاست فرهنگی و زبانی این دو سلسله ریشه در سیاست فرهنگی سامانیان و غزنویان داشت. نقش سلسله سلجوقیان در پیشبرد پارسی دری مهم تر از سایر سلسله های ترک ماقبل خودشان بود. در دوران فرمانروایی سلسله ی سلجوقیان، زبان پارسی از طرف غرب تا قسطنطنیه ادامه یافت زبان دربار سلجوقیان روم و عثمانی ها گردید. بازماندگان امپراطوری سلجوقی در آناتولی امثال کیخسرو، کیقباد و کیکاوس سلجوقی به عنوان پادشاهان سلجوقیان روم ، قونیه را مرکز زبان پارسی دری قرار دادند و با تجمع شاعران و عارفان ایرانی همچون مولوی و شمس تبریزی هر چه بیشتر به گنجینه زبان پارسی دری غنا بخشیدند و زبان و عرفان ایرانی در آسیای صغیر توسعه پیدا کرد تا آنجا که زبان فارسی زبان رسمی دربارهای سلجوقیان روم و دربارهای عثمانی گردید[9].
-----------------------------------------------------------------------------------------
[1]. گویش کرنیکان، یحیی ذکاء ، صص 11-10 کاروند ص 321
[2] . مارکوارت، ایرانشهر ص 12
[3] . صورت الارض، ص 348، مسالک الممالک ص 192
[4] . طبری، جلد هفتم، ص 353، در وقایع سال 235، تاریخ یعقوبی، جلد دوم، ص 594
[5] . الفهرست ابن ندیم، به تصحیح رضا تجدد، ص 15
[7] . بیشتر فرهنگ های فارسی در آذربایجان به دست آذربایجانی ها نگاشته شده است.
[8] . برای اطلاع بیشتر از سخن وران و شاعران و دانشمندان آذربایجان می توانید به دانشمندان آذربایجان نوشته ی محمدعلی تربیت و سخن وران آذربایجان نوشته عزیز دولت آبادی مراجعه کنید.
[9] . شعرهایی که از قطران تبریزی نقل شد از نسخه ی مرحوم آقا محمد نخجوانی به اهتمام حسین آهی توسط مطبوعاتی خزر در سال 62 در تهران چاپ شده است.
به قلم کاضم اذری سیسی ...