شعری از خانم الهام دیداریان
یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد
اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد
آنقدر تلخم که هر کس یک نظر می بیندم
ماجـرا را راحت از رفـتـار من بـو می بـرد
من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عـاقـبـت امـا مـرا تـقـدیـر از رو می بـرد
یک نفر از خـواب بـیـدارم کنـد دارد کسی
با خودش عشق مرا بازو به بازو می برد