|
رتبه کلی: 5184
|
|
|
|
اشعار مریم حیدرزاده خسته شدم
|
درج شده در تاریخ ۹۰/۰۲/۰۴ ساعت 22:20
بازدید کل:
293 بازدید امروز: 86
|
|
|
دیگه از دست تو و ترانه هات خسته شدم
دیگه از شنیدن رنگ صدات خسته شدم
چه جوری بگم هنوز خیلی دوست دارم ولی
انگار از بیشتر از این بودن باهات خسته شدم
منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
باورت نمیشه که از رنگ چشات خسته شدم
انقدر نگام کردی که دیگه زد به سرم
از اون آتیش خوابیده تو نگات خسته شدم
تو به من میگی بی انصافم و حق داری بگی
با کدوم بهونه بنویسم برات خسته شدم
انقدر آب و هوا واسم عوض کردی که من
آخر از دست همون آب و هوات خسته شدم
گفتم این کارو نکن کردی و رفتی و ببین
دیدی آخر از تموم اون کارات خسته شدم
حرفات انگار دیگه روی دل من نمیشینه
انقدر عوض شدی که من به جات خسته شدم
شب و روزات مث روز و شبای قدیم نبود
از دس تفاوت روز و شبات خسته شدم
دیگه فرقی نداره پیشت باشم یا نباشم
تو یه بی تفاوتی من از فضات خسته شدم
دوس داری بری ٬ برو ٬ دلت میخواد باشی بمون
من که از تمام حرف و تصمیمات خسته شدم
انقدر صدام نکردی از خودم بدم میاد
از این اسم مریم و نگفتنات خسته شدم
یه روزی غریبه ای ٬ یه روزی آشنا ٬ من از
بازی زشت غریب آشنات خسته شدم
تو چی فکر کردی خیال کردی من عاشق میمونم
من از این فکرای غرق ادعات خسته شدم
واسه تو حتی دیگه شبا دعا نمیکنم
راستشو بخوای دیگه من از دعات خسته شدم
من شکایت تو رو به کی کنم ٬ برم کجا ؟
به جون خودت قسم نه ٬ به خدات خسته شدم
چه قدر ببخشمت من دیگه چیزی ندارم
به خدا از دست این همه خطات خسته شدم
روزی صدتا غم و غصه توی قلبم می ذاری
منم آدمم از این درد و بلات خسته شدم
انقدر واست میمیرم واسه من تب می کنی ؟
حق دارم از این دل بی اعتنات خسته شدم
تو خودت منو نخواستی من گناهی ندارم
از دس اون چشای دور از وفات خسته شدم
شعر و اینجوری نوشتم کسی با خبر نشه
مثلا من از تو و خاطره هات خسته شدم
کی میدونه تو پشیمون شدی و نوشتی که
حتی از دیدن عکس و هدیه هات خسته شدم
ای خدا ٬ اینو فقط من و تو و اون می دونیم
نشونم بده یه جور راه نجات ٬ خسته شدم . . .
|
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۲/۰۴ - ۲۲:۲۰ |
برچسب ها:
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
|
|