...آن شب تا صبح هوا بارانی بود و عمو حسین زیر باران خوابش نبرده بود! فرداش از او پرسیدم: "گئجه نی نه ائله دون؟" گفت:"یاتانمادیم!"آن شب هوا باد سوزناکی داشت. پرسیدم:"حوسئن عمی اوشوموسن؟ " جواب تکان دهنده ای داد! "بس بشر دییلم؟؟؟ نییه اوشمورم!"... اسمش حسین است به قول خودش غم داغی(کوه غم) سالهاست در پارک انقلاب میانه زندگی میکند 55 سال دارد اما گویی 100 سال است که در آتش و یخ زندگی کرده هر از گاهی با او هم صحبت میشوم در چشم هایش درد و غم و تجربه های تلخ دیده میشوداما هنوز زنده است و نفس میکشد ولی فقط نفس میکشد! عمو حسین بعد از سالها جمع آوری پولهایش و کمک خیرین میانه با زندگی در زیر باران و برف و سرماهای استخوان سوز زمستان های میانه و گرماهای 40 درجه ای توانست برای خودش چادری بر پا کند تا از برف و باران و سرما در امان باشد! اوایل تابستان همین سال بود یک شب به پارک رفتم دیدم عمو حسین خیلی خوشحاله ازش پرسیدم"حوسئن عمی نه خبردی؟" خندید و گفت:"منده اؤو صاحاب اولدوم ریضا!" دیدم چادرش را تازه خریده! اما میخواهم با یک خاطره همین حوسئن عمی وارد اصل ماجرا شوم! محرم سال پیش بود که در نزدیکی های پارک مراسم شاخسئی واخسئی برگذار شده بود و صدای حسین حسین همه جا را گرفته بود!عمو حسین وقتی صدا ها را شنید زیر لب گفت"بابا بولار نه آختاریللار؟ حوسئنین بیری بوردادی باخ!!!" جمله اش شاید ساده بود ولی تکان دهنده بود! از او پرسیدم :" حوسئن عمی درآمدین هارداندی؟ نئچه درآمدون وار؟" گفت :" آی دا 40 مین تومن کمیته وئریر!!!! 45 مین تومن ده یارانه آلیرام!!!"
شاید 10 برابر این پول هم خرج یک روز بعضی هاست!!!!!
او کلا با 85 هزار تومان برای یک ماهش برنامه ریزی میکند!!!!
اما ماجرای اصلی:تابستان 93 عمو حسین توانست چادر بخرد! اما هفته ی پیش به گفته خودش در جابجایی و کشمکش وی با ماموران، چادرش پاره شده بود! هفته ی پیش بود دیدم حسین در کنار چادر پاره اش نشسته بود اول فکر کردم میخواهد از میانه برود ازش پرسیدم "حوسئن عمی هارا ایشاللا؟"
گفت: "هئش یئره ناهاردا مامورلار گلدیلر، دئدیلر بوردان چیخ گئت!!!!"
گفتم:" دئمه دون هارا گئدیم؟؟ اونون یئرینه کی سنه یئر وئره لر چادیرووی جیردیلار؟؟"
گفت :" دئدیم... دئدیلر بیزه ربطی یوخدی"بس سیزه ربطی یوخدی کیمه ربطه وار؟ منه ربطی وار؟؟؟؟"
آن شب تا صبح میانه بارانی بود و عمو حسین زیر باران خوابش نبرده بود!!!!
فردایش از او پرسیدم: "گئجه نی نه ائله دون؟" گفت:"یاتانمادیم!!!!!"آ
آن شب هوا باد سوزناکی داشت پرسیدم:"حوسئن عمی اوشوموسن"
جواب تکان دهنده ای داد!"بس بشر دییلم؟؟؟ نییه اوشمورم!"
سرم را پایین انداختم و آمدم در راه فکر میکردم الآن اون مامورا کنار بخاری راحت خوابیده اند و این!!....
میخواهند او را از پارک بیرون کنند! کجا؟ الله اعلم!.... او امشب در این باران و سرما باید بخوابد!!!!!
سرمای زمستان هم در راه است!!!اون روز وقتی این عکسا رو مینداختم بارون شدیدی هم میبارید!انـ ــ ــ ـســ ـ ـانـ ــ ـیـ ـ ـتـــ ـ ـم آرزوســــتـــــــ!....
نویسنده مطلب: رضا طالبی