فراموش کردم
اعضای انجمن(461) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
حسام محمدی (HESSAM68 )    

درسی بزرگ از یک کودک...

منبع : http://avalrooz.blogfa.com/9010.aspx
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۶/۲۶ ساعت 19:44 بازدید کل: 881 بازدید امروز: 151
 

 

 

سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد

مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.

ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود

بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی

نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.پزشک معالج وضعیت بیماری

خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟

برادر خردسال اندکی تردید کرد و....

سپس نفس عمیقی کشید و گفت:بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو

مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت

خوشحال بود و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.

نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و

تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهدو با

شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود.

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۶/۲۶ - ۱۹:۴۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)