|
الثری الله
(HOSEN-N )
آلبوم:
تصاویر پروفایل
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
103 بازدید امروز: 89
توضیحات:
خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟
خانوووووووم شــماره بدم؟ خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟ خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟ اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه میشنید! بیچــاره اصلاً اهل این حرفها نبود این قضیه به شدت آزارش میداد. تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیاش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت شـاید میخواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی! دخترک وارد حیاط امامزاده شد خسته انگار فقط آمده بود گریه کند دردش گفتنی نبود! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کردوارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی میگفت انگار! خدایا کمکم کن چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنند! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند به سرعت از آنجا خارج شد وارد شــــهر شد امــــااما انگار چیزی شده بود دیگر کسی او را بد نگاه نمیکرد! انگار محترم شده بود نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمیکرد! احساس امنیت کرد با خود گفت: مگه می شه انقد زود دعام مستجاب شده باشه! فکر کرد شاید اشتباه میکند! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته
درج شده در تاریخ ۹۲/۱۰/۱۳ ساعت 15:41
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|