جون، که با نامهای جوین، جون بن حَوی، جون بن حَری، جوین بن ابی مالک و حَوی، در منابع از او یاد شده است.
وی، برده سیاهی بود از یاران امام حسین (ع). وی روز عاشورا خواست تا به میدان برود؛ ولی امام (ع) از وی خواست که از این کار، منصرف شود؛ اما چون، ضمن پافشاری برای رفتن به میدان، به امام(ع) گفت: «به خدا سوگند، بویی بد، تباری پست و رنگی سیاه دارم، پس بهشت را از من دریغ مدار تا بویم، خوش و تبارم، نیکو و رویم سپید شود! نه! به خدا سوگند، از شما جدا نمیشوم تا این که خون سیاهم با خون شما، درآمیزد.»
سپس به میدان آمد و با خواندن این اشعار، به صف دشمن، حملهور شد:
فاجران، چگونه میبینند شمشیر زدن سیاهی را
که با شمسیر مَشرَفی برنده تیز میزند؟
با شمشیری آخته، از فرزندان محمد (ص) دفاع میکنم
دفاع میکنم از آنان، با زبان و دستم
با این کارها، رستگاری روز وارد شدن (قیامت) را
از معبود یگانه تنها، امید دارم؛
زمانی که شفاعت کنندهای همانند احمد، در پیشگاه او نیست.
این خدمتگزار راستین آل محمد (ص) نیز جنگید تا به خیل شهیدان پیوست. در گزارشی آمده که امام (ع)، بر سر جنازه او ایستاد و برای او، این چنین دعا کرد: «خداوندا! صورت او را نورانی و بویش را خوش گردان و او را با نیکان، محشور کن و میان او محمد و خاندان محمد (ص) آشنایی برقرار نما.»
از امام زینالعابدین (ع) روایت شده که پس از 10 روز که مردم، برای دفن شهدا آمدند، از جنازه او بوی مشک، استشمام میشد.
در «زیارت ناحیه مقدسه» آمده است: «سلام بر جون بن حری، غلام ابوذر غفاری»
سلام بر او که امام زمان بر او سلام فرستاد.
در کتاب «الملهوف» نیز در یاد کرد کشته شدن یاران علی (ع) آمده است: جون، غلام ابوذر، به میدان آمد. او بردهای سیاه بود. حسین (ع) به او فرمود: «تو مجازی [که نجنگی]؛ زیرا تو برای عافیت، در پی ما آمدهای. پس خود را درگیر گرفتاری ما مکن.»
جون گفت: «ای فرزند پیامبر خدا! من به گاه راحتی، از شما بهره ببرم و به هنگام سختی، رهایتان کنم؟! به خدا سوگند، بوی من، بد و تبارم، پست و رنگ پوستم سیاه است. آیا بهشت را از من دریغ میداری تا بویم، خوش و تبارم، نیکو و رویم سپید شود؟ به خدا سوگند، از شما جدا نمیشوم تا این خون سیاه با خونهای شما درآمیزد!»
سپس جنگید تا به شهادت رسید. خشنودی خدا بر او باد