فراموش کردم
رتبه کلی: 154


درباره من
با یاد و نام حضرت دوست

با درود و عرض ادب و سپاس از مهر همواره ی شما یاران.

انگار بوفی آشیان دارد درون ذهن
من خسته از فردا و فردا های تکرارم
عمری اسیر التهاب روز ها بودم
از زایش نمرود بر افکار بیزارم

این شب رخان حال مرا دیگر نمی دانند
من از خودم دورم میان واژه هایی کور
باران نمی بارد زمین خشک است و بی رونق
خورشید گویی قهر کرده با من منفور

سنتور و سازم پیشه ساتوران شکستند آه
دیگر لبم با ساز غم پیوسته در گیر است
اینجا سگان شیران به غل دارند و در زنجیر
سهراب اسیر تازیان پیر تزویر است

در گوشه ای از این خیابانهای تو در تو
زیبا گلی تازه شکوفا گشته مست از عشق
با فالی از حافظ به دست و دیده پر آشوب
آزرده خاطر جان فروشد شسته دست از عشق

فریاد من پیوسته می خشکد ز تنهایی
عصیان چشمانم مرا از پای خواهد برد
می دانم این روح اسیرم را شبی خاموش
چنگیز با آتشفشان و جای خواهد برد

اما مرا تاریخ درسی داده با خوانش
درسی که از یادم نخواهم برد بی تردید
هر ظلم را آخر جزایی بوده درد آلود
خسرو گمان در حال مرگ این نکته را فهمید

فرهاد دست از این جهان شست از سر نیرنگ
فریاد مظلوم عاقبت گیرد گلوی شب
از بطن این فتنه شود فتانه ای پیدا
خاکستر خاموش گر گیرد به آه اغلب

از شرق تا غربش بپیماید به آهی تیر
از عرش تا فرشش بلرزاند نوایی پیر
روشن شود آتش درون کاریان و پارس
وقتی فریدون بر کند از بن پی تزویر

من با قیام واژه ها مشتاق آن روزم
روزی که باران بارد و احساس جان گیرد
روزی که بلبل مست و خوش دور از قفس شیدا
نغمه سراید بر گل و گل ارغوان گیرد

زیر خاکستر عشق....

درج شده در تاریخ ۹۲/۱۱/۰۹ ساعت 12:22 بازدید کل: 100 بازدید امروز: 100
 

شاید امشب آن شب پرستاره نیست ، در پشت پرده سیاه شب خورشیدی نیست
چرا بنشینم به انتظار فردای روشن ، وقتی نیستی چرا بی قرار بمانم چرا امشب را به شوق دیدنت بیدار بمانم!
یاد آن لحظه ها حسرت آن روزها ، نگاه به خاکستر شدن خاطره ها ، چه کنم در دل یاد تو را !
با اینکه رفته ای ، اما تا ابد با منی ، نه آنگونه که در کنارم باشی و مرا شاد کنی ، اینگونه که با یادت قلبم را میسوزانی !
شاید امروز آن روز عاشقانه نیست ، از نگاه این آسمان ابری پیداست که امشب هم ستاره ای در آسمان نیست !
دلتنگی ها و آن چشم انتظاری ها ، دوستت دارم ها و آن درد دلها ، آن شور و شوق عشق چه معنایی داشت برای منی که اینک عشق را نمیبینم !
این سرگذشت من است و سرنوشت این قلب ، قلبی که آنقدر برای تو میتپید که هوای زندگی ام را زیر و رو میکرد !
و اینجا که نشسته ام ، هوای دلم آنقدر گرفته که شاید قلبم از تپش بیفتد!
نه این را تکرار میکنم که بی وفایی ، نه همه جا فریاد میزنم که تو پر از گناهی ، تو باعث آمدن غمهایی ، تو رفتی و من مانده ام و تنهایی!
خواستم با تو پرواز کنم ، نه اینکه با بالی شکسته پرواز تو را تماشا کنم !
خواستم با تو عاشقانه زندگی کنم ، نه اینکه با تنهایی این روزهای سرد را لحظه شماری کنم!
خواستم عشقم را به تو ثابت کنم ، نه اینکه اینجا بخواهم همه چیز را فراموش کنم!
و امشب و دیروزی که گذشت یکی از آن لحظه هایی بوده که بی تو گذشت ، گرچه میگذرد این لحظه ها ، چه سخت تحمل میکند دلم نبودت را !

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۱۱/۰۹ - ۱۲:۲۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات