یک پرنده وسط قفس می دودوآسمان نقش بست
صدای اوازافق های دریچه گذشت
یک نفروسط راه چمدانش رابست
درانتظارپنجره ازجاده گذشت
خورشیددرآسمان پرتوش شکست
کوچه درنیمه راه رسیدبه بنبست
بالهای کبوترراپروازبی اشاره بست
عبوربایدکردوشب به سحرنشست
برگهالای غباری ازگلدان نقش بست
ماه تابیدوازخانه ی بخت دیروقت گذشت
قایقی براندیشه ی آب گذشت
ذهن ماهیان اندیشه ی آب راشکست
آسمان برای دخترکی بادباک اوردوبه لبخندنشست
چینی دل اورابادشکست
کنارزیبایی رازگل پروانه به تماشانشست
هیاهوی خسته ایی آمدواین اندیشه رابست
برروی دیواربه یادگارنوشتم یادت هست؟
صاعقه ایی وزیدوساقه ی دیوارراشکست.