آهنگ رو پخش کن بعدش مطلب رو بخون
لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
Play Video
Foreground
---
White
Black
Red
Green
Blue
Yellow
Magenta
Cyan
---
Opaque
Semi-Opaque
Background
---
White
Black
Red
Green
Blue
Yellow
Magenta
Cyan
---
Opaque
Semi-Transparent
Transparent
Window
---
White
Black
Red
Green
Blue
Yellow
Magenta
Cyan
---
Opaque
Semi-Transparent
Transparent
Font Size
50%
75%
100%
125%
150%
175%
200%
300%
400%
Text Edge Style
None
Raised
Depressed
Uniform
Dropshadow
Font Family
Default
Monospace Serif
Proportional Serif
Monospace Sans-Serif
Proportional Sans-Serif
Casual
Script
Small Caps
Defaults
Done
مادرم...
چرا به اتاقم نمیایی..؟!
چرا سری به من نمیزنی..؟!
می دانم اتاقم بوی سیگار می دهد...
می دانم از در و دیوارش خاکستر غم می بارد...
مادرم...
نمی دانی که درد درونم فقط با کامهای حبس شده در سینه ام ارام می گیرد...
مادرم...
نمیدانی که اتاقم زیر سیگاری کوچکی شده که روزهای اتش گرفته ی زندگی ام را درونش خاموش می کنم...
مادرم سری به من بزن...
می دانم که صدای سرفه هایم عذابت میدهد...
می دانم که کبودی لبهایم اشک به چشمانت می نشاند...
مادرم...
من هم روزی دختر شاد تو بودم...
یادت که هست...؟!
ولی روزگار خاکستری مرا خاکستر نشین کرد...
تنها شدم...
شکستم...
انقدر که اینه هم مرا دیگر نمی شناسد...
به جز سیگارم...
سنگ صبور شبهای بی تابی ام...
رفیق روزهای تاریک و تلخم...
کسی برایم نمانده...
مادرم سری به من بزن...
منو سیگارم انقدر تنها مانده ایم...
که هر دو بوی رخوت مرگ می دهیم...
بیا ببین که چگونه به پای هم میسوزیم...
مارا از این تنهایی بر هان...
فقط چند دقیقه مهمان ما باش...
می دانم برایت سخت است ولی...
مادرم سری به ما بزن...
تیغ را نشانت دادم و گفتم : باشد تمامش می کنم...
سیگار سومت را از جایش در اوردی اتش زدی و به لب گذاشتی...
انگار هیچ چیز برایت هیجان انگیزتر از صحنه مرگم نبود...
انقدر ارام بودی که خیال کردم خوابی...
پک محکمی زدی و گفتی:پس چی شد؟ ان همه لاف زدی خودم را می کشم
بکش...
منتظرم...
دستهایم می لرزید...
نه ازترس مرگ... بلکه از تیزی حرفهایش...
چشم هایت را به دستانم دوخته بودی...
سیگار چهارم را به اتش کشیدی و هنوز به لب نبرده گفتی: می خواهی تا کی منتظر بمانی؟
حوصله ام را سر بردی لعنتی... تمامش کن باید بروم...
وجودم در خلسه ای فلسفی فرو رفته بود...
می دانستم سنگدل است...
اما...
از مرز ان هم گذسته بود... انگار...
کم کم می فهمیدم که کاسه صبرش لبریز شده...
همان الان ها بود که سرم فریاد بکشد...
سیگارش را خاموش کرد...
امد و جلوی من ایستاد و زل زد به مردمک هایم...
دستش را جلوی چشمانم گرفت و گفت:ببین... راحت است...
فقط لحظه ای می سوزد و بعد تمام...
تیغ از دستم سر خورد و افتاد...
خم شد...
فلز سرد را بلند کرد و اهسته گفت: چرا بهتت زده نمیتوانی؟
سرم را به حالت نهی تکان دادم و اشک از گوشه پلکم لغزید...
نیشخندش باز تر شد و چشمانش خیس تر...
زیر لب زمزمه کرد...
باشد...
خودم برایت تمامش می کنم...
ترکم کردی اما اطمینان دارم باز خواهی گشت
از من چه باقی مانده؟
همدمم همین فیلتر های نیمه سوخته
قلمم .... روزی مخاطبش تو بودی اما .... آن هم دیگر جوهر ندارد
حتی اسمم را ازم گرفتی" هیچ "شدم
ترکم کردی اما اطمینان دارم باز خواهی گشت
قاتل همیشه به محل قتل بر میگردد
دلم را خیلی وقت پیش کشتی ......
میدونی کی میفهمی که خیلی تنهایی؟
وقتی از اینترنت میای بیرون...
کامپیوتر و خاموش میکنی...
میری تو تختت و طاق باز می خوابی...
به سقف خیره میشی... که هرشب انگار داره میاد پایین تر...
تا اخرش یه روز میچسبه به کف زمین_ تورو خفه میکنه...
بغضت میگیره و کله تو میکنی زیر پتو...
با بدبختی گریتو قورت میدی تا کسی نشنوه صداتو...
سعی میکنی بخوابی... اما...
بی خوابی تر از همیشه میشی...
یهو صداش... چهرش...حرفاش...خاطره هاش...
میاد جلو چشمات...
درست مثل یه فیلم...
اونجاس که میفهمی خیلی خیلی تنهایی...
میفهمی که دیگه نداریش از تنهایی بیرونت بیاره...
اونجاست که شب تا صبح سیگار میکشی...
جرم...
یک فندک خراب...
یک زیر سیگاری پر از فیلتر سیگار...
یک اتاق تاریک پر از دود سیگار...
یک اهنگ ابی...
یک لیوان اب مانده...
یک تک پوش مشکی کثیف...
یک استکان چای نصفه...
یک خستگی تکراری...
یک تختخواب خالی از خواب...
یک بغض کهنه...
یک جیگر سوخته...
و چشمانی قرمز پر از اشک...
اینها سهم من از این زندگیه...!!!
حالا به هر جرمی که می خواهی منو به جهنم ببر...
کی مثل من دلش گرفته؟؟!