پـدر دسـتـش رو روی شـونـه ی پسـرش گـذاشـت .. و ازش پـرسـیـد : تـو قـوی تـری یـا مـن ؟
پسـر گـفـت : مـن
پـدر دوبـاره پـرسیـد تـو قـوی تـری یـا مـن ؟ .. پسـر بـازم گـفـت : مـن
بـار سـوم پـدر هـمـچـیـن بـا پـشت دسـت زد تـو دهـن پـسـر کـه پـسـر صـدا سـگ میــداد ^__^
... و بــهـش مـیــگفـت .. کـــره الاغ .. حـالا تـو قـوی تـری یــا مـن
پـسـر گـفـت : تــو
پـدر گـفـت چـرا دفـه اول و دوم مـیـگـفـتـی خـودت قـوی تـری
پـسـر : عـاخـه اونـوقـت کمـربـنـد تـو دســتـت نــبـود ... ^__^
روزی شیر جنگل تصمیم میگیره ازدواج کنه...
پس یه عروسی با شکوه میگیره... همه ی حیوونای جنگل رو دعوت میکنه...
روز عروسی فرا میرسه ...
توی جشن یه موش خودشو بزحمت به شیر میرسونه و میگه : داداش عروسیت مبارک...
یه ببر عصبی میشه و سر موش داد میزنه که : تو یه موشی چطور بخودت اجازه میدی به شیر بگی داداش...
موش میگه : ببخشید پسرعمو آخه من تا قبل از ازدواجم یه شیر بودم...
روز مرد به همه موشا مبارک