شب و سکوت
.................
شب است و سکوت .
شب است تاریکی .
شب است ارواح .
شب است تنهایی .
شب است حامی افسانه ایی .
باز تنهایی ریشه اش را درون قلبم نهاده است .
ریشه ایی ضخیم از جنس احساس .
ریشه ی سست احساس .
ریشه ی حسرت های فرو خورده .
ریشه ی حرف های ناگفته .
دوست دارم با دست خودم تن سرد و سیاه شب را درون چادر سیاهش کفن کنم .
دوست دارم شب را با تمام تنهایی و احساس های سست آن در بطن خودش دفن کنم .
اندیشیدن درون شب را نمی پرستم .
تفکر درون شب را نمی ستایم .
عشق های مجازی تاریک را جذب نمی کنم .
زیرا که بر آنم در پس پرده تیره شب روزی روشن انتظارم را می کشد .
روزی که در آن با احساساتم متولد خواهم شد .
و قامتم چون سرو بالا خواهد رفت .
و به جایی خواهم رسید که وعده آن را به دلم داده بودم .
آری تاملی جایز است و پشتکاری مترتب .
من تامل خواهم کرد .
تامل .
تاملی که ریشه در تفکرات زیبای اهدایی خالقم خواهد داشت .
نوشته : حسین حامی