...................................
قطره ایی از جویباری می گذشت .
در دلش عشقی ز دریا می گذشت .
.
من که هستم پاکتر از هر گلی .
می دهم آب حیات بر هر گلی .
آن تکبر کرده بود روحش سیاه .
گر چه رنگش بود بیرنگی ز ماه .
نرم نرمک می گرفت روحش زمین .
نرم نرمک می شدش جذب زمین .
همچنان با خود تکبر می نمود .
همچنان بر این و آن فخر می نمود .
ناگهان کبرش گلویش را درید .
روح مستش را ز جانش برکشید .
حامیا هرگز تکبر نیست انسان را صلاح .
روح پاک بندگی بهتر بود از هر سلاح .
سروده : حسین حامی