رویا
--------------------------------
شب به بالین آمدش رویای من .
دیدمش پر بود از دنیای من .
دیدگانم خیره شد در دیدنش .
جسم و جانم تیره شد در هیبتش .
---------------------------------
می کشید جانم ز تن رویای من .
وحشتی قالب نمود در جان من .
هر چه لذت بود شد بیرون ز من .
هر چه آدم بود شد حیران ز من .
---------------------------------
بود سنگین این لسان در کام من .
بود سنگینی به این اعضای من .
لحظاتی سخت بر من می گذشت .
گویا روحم ز جسمم در گذشت .
-------------------------
ناگهان رویای من بیدار کرد .
حامی بیچاره را آزاد کرد .
تا که چشمم باز شد بر روی او .
رفت رویای وحشت از بر حامی به دور .
----------------------------------------
سروده : حسین حامی
تقدیم به آبجی مهربانی ها گل بیتا