نشسته ام و زانو در بغل .
خودم در اطاق .
و افکارم در پرواز .
از این مکان به آن مکان .
می اندیشم چه قدرتی دارند افکار !
سرعتشان از نور بیشتر است .
کافی است بیندیشی .
و در مقصد باشی !
چه افکار نافذی !
نفوذ در عالم .
نفوذ در اجسام .
نفوذ در اشخاص .
انسان چه موجود عجیبی است !
قدرتمند و توانا !
خستگی ناپذیر و بزرگوار !
اشرف مخلوقات !
حال باید نشست و زانوی غم به بغل گرفت ؟
حال باید نشست و از دلتنگی نالید ؟
حال باید نشست و مغلوب بیماری شد ؟
هرگز من دست پرورده خدایی هستم که تواناست .
خدایی که کون فیکون می کند .
پس من هم توانایم .
اما این توانایی را به رایگان نمی دهند .
باید انسان بود .
باید عنان نفس را در دست بود .
باید عروج کرد .
باید از فرشتگان بالاتر رفت .
و هزاران باید دیگر .
دوستان شما با افکار من موافقید ؟
نوشته : حسین حامی