فراموش کردم
اعضای انجمن(187) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
حسین حامی (Heboot )    

گرگ ( 3 )

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۸/۱۵ ساعت 20:43 بازدید کل: 216 بازدید امروز: 114
 

گرگ

هنوز در افکار خودم اسیر بودم .

که هیکل پیرمردی از میون تاریکی با ی چراغ زنبوری نمایون شد .

مستقیم به طرف من اومد .

روی دو زانو نشستم .

سلام کردم .

به آرامی جوابی داد و گفت :

امشب عجب هوای سردیه !

سپس رو به من گفت : مرد جوان در بیابان چه می کنی ؟

گفتم : راهم و گم کرد .

با لبخندی که زد گفت : فردا پشت به خورشید حرکت کن تا به ی آبادی برسی .

استکان چایی براش ریختم .

گفت : مرد جوان من چایی نمی خورم .

یک دفعه نگاهم به اطرافم افتاد اثری از اون چشمای براق نبود !!!

پیرمرد که متوجه بهت من شده بود گفت :

همشون رفتن و فقط ی گرگ خاکستری بزرگه که من از دستش خلاصی ندارم !!!

و اشاره به سمت راست کرد .

نگاهی به اون سمت کردم و چشای براق گرگ و که به پیرمرد زل زده بود دیدم .

با پرتاب ی هیزم مشتعل به سمت گرگ .

هیکل بزرگ و ترسناک اونو دیدم .

به پیرمرد گفتم امشب و اینجا بمون فردا با هم از اینجا می ریم .

با لبخندی که روی لباش اومد فهمیدم با حرفم کاملا موافقه .

حسین حامی

این مطلب توسط نویدصالحی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۸/۱۵ - ۲۰:۴۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)