روزگاری است غریب
نیست رحمی
به گدا و
به غنی
آن گدا از پی نان
دینش داد
وین غنی
دین پی عشرت انداخت
دیگر از آدمی و
آدمیت
حرفی نیست
عزت و
عشق به ساقی
گمراهی است
من ندانم
که مسلمانی چیست
آن گناهان و
لک پیشانی چیست
حامیا
چشم ببند بر ظاهر
گر تو
خواهان
جهانی ، دگری
|
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی، ناله سر کن
خبر از درد بیدردی نداری
بنال ای دل! که رنجت شادمانی است
بمیر ای دل! که مرگت زندگانی است
میاد آن دم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
میاد آن دم که عود تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد
به فریادی سکوت جانگزا رابهم زن،
در دل شب های و هو کن
و گر یاری فریادت نمانده است
چو مینا گریه پنهان در گلو کن
صفای خاطر دلها ز درد است
دل بی درد همچون گور سرد است