فراموش کردم
رتبه کلی: 227


درباره من
Masoud (ILOVEDYOU )    
آلبوم: ...
   
عنوان: شما منتظر یه داستانین ولی...
شما منتظر یه داستانین ولی...
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 173 بازدید امروز: 171

این تصویر توسط میثم عظیمی. بررسی شده است.
توضیحات:
اونو تو خیابون های نیویورک 
به خاطر میارم
اون زمان ها که پرسه میزدم
و محتاج یه جای گرم بودم .
وقتی از کنارم رد شد ، گفتم :
« هی ، رو مژه هات دونه های برف نشسته »
اون خندید و گفت :
« اینها برف نیست ...»
گفت : اینها پرهای بالشتیه که
خدا داره تو آسمون تکون میده . »
بعد لبهای خندونش رو باز کرد
تا با اونا یه دونه برف رو که از کنارش می گذشت بگیره .
دوتاییمون زدیم زیر خنده
بعدش تو چشمهاش نگاه کردم ،
و دوباره همه جا گرم شده بود .
اما هیچ وقت خوب خوب نشناختمش .
تنها کاری که کردیم این بود که مدت کوتاهی رو با هم گذروندیم .
شما منتظر یه داستانین ...
ولی واقعا هیچی واسه گفتن نیس .
اون فقط یه سایه گذرا تو ذهن من بود .
اونو وقتی گرم و صمیمی ، با هم از خواب بیدار شدیم
به خاطر میارم
تو اتاقش که باا نور خورشید روشن شده بود ،
وقتی که گفت : « کمکت می کنم بارت رو ببندی »
بعدش پیرهنم رو دوخت ،
گفتم: « برای همیشه می مونم! »
ولی اون خندید
و چند تا کلوچه تو ساکم گذاشت.
بعدش گفت: « همینطور که تو برف راه میری، 
خورده کلوچه هارو مرتب رو زمین بریز و ردپا بگذار.»
یه روزی اونارو دنبال می کنم
و هر جا رفته باشی پیدات می کنم.»
اونوقت جلوی در ازش جدا شدم
اما چراشو هیچوقت نمی فهمم.
البته اون موقع خیلی جوون بودم.
بنابراین، هیچوقت خوبه خوب نشناختمش.
تنها کاری که کردیم این بود که مدت کوتاهی رو باهم گذروندیم.
شما منتظر یه داستانین....
ولی واقعا هیچی واسه گفتن نیست.
اون فقط یه سایه گذرا تو ذهن من بود.
وای، شما منتظر یه داستانین
ولی باور کنید هیچی واسه گفتن ندارم !
#شل_سیلوراستاین



-... .- .-. --- --- -. / -- .. -... .- .-. .. -.. --- / -- .. -... .- .-. .. -..  




 
درج شده در تاریخ ۹۴/۱۲/۰۳ ساعت 11:12
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)