فراموش کردم
رتبه کلی: 833


درباره من
__000000____00000
_00000000?0000000
_0000000000000000
__00000000000000
____00000000000
_______00000
_________0
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
_____*____00000000000000
_______*_____00000000000
________*_______00000
_________?________0
_000000___00000___*
00000000?0000000___*
0000000000000000____*
_00000000000000_____*
___00000000000_____*
______00000_______*
________0________*
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
______*______00000000000
_______*________00000
________*_________0
_________*________*
_________*_______*
__________*______*
___________*____*
____________*___*
_____________*__*
______________**




دوست می دارمش اما ...

می ترسم بگویم و بگوید مرسی

یا بگوید ب این دلیل یل ان دلیل دوستم ندارد

یا چ می دانم

مثل خیلی ها بگوید لیاقتم بیشتر از این حرفهاست

می ترسم از اینکه هر چیزی بگوید جز من هم دوستت دارم ...


چشم ها را شستم جور دیگر دیدم ,باز هم سود نداشت, تو همان بودی که باید دوست داشت...


دوستت دارم نگو تکراریست,شاید روزی نباشم که تکرارش کنم

 
mahsa (LadyMahsa )    
   
عنوان: پاییز
پاییز
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 162 بازدید امروز: 162

این تصویر توسط میثم عظیمی. بررسی شده است.
توضیحات:
میگفت پاییز فصل تنهاییه, فصل غریبیه, فصلیه که اگه بفهمه هیشکی دورت نیست, بفهمه دلتنگی, زمینت میزنه, قلت میده رو برگای بی جون,
سوز و سرماشو تزریق میکنه به بدنت... میگفت ادمای خونگرم عاشق تابستونن, خورشید و میپرستن, گرماش انرژی میده ب تن و جونشون, میگفت دلت که میل کنه به سمت تابستون یعنی روحت انگیزه داره, دلت شاده ولی اگه هی غر زدی به اون افتاب گرم تابستون بدون روحت باخته, بدون دیگه حوصله تنش و هیاهوی تابستونو نداره...
میگفت نشه که بشه از تابستونمون دل بکنی, هی تو دلت روز ها رو بشماری که کی پاییز از راه میرسه, دلتو سرما بگیره, احساساتتو تو بغلش بچلونه, سرماش سر بخوره بره تو مردمک چشمات جا خوش کنه, نشه که بشه یه عصر پاییزی کیف کنی از هوا, از بوی نارنگی دلت قنج بره و اون قیافه ی دلبر البالو گیلاسو یادت بره, هی چایی دارچین بخوری و دلت تنگ نشه واسه یه اب طالبی خنک, رو شیشه بخار گرفته طرح و نقش نکشی, واسه یه لبوی داغ ذوق نکنی, نشینی جلو بخاری زمان از دستت بره...
گفتم از کجا بفهمم از تابستون دل کندم؟ گفت اگه بارون زد شاعر شدی, خودکارتو برداشتی هی سطر به سطر نوشتی صفحه رو پر کردی بدون دلتو دادی به دستای سرد پاییز...
چشمامو که باز کردم جلوی بخاری نشسته بودم,چای دارچینم یخ زده بود اما لبو هنوز با اون رنگ خوشگلش چشمک میزد بهم, نگم از اون بوی نارنگی که مستم کرده بود و بوی بارون هم که کنارش دلبری میکرد ولی خب کاغذم دیگه پر شده بود...

نون_جاوید الاحساس

 
درج شده در تاریخ ۹۸/۰۷/۲۷ ساعت 14:32
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)