سلام !
میخوام امروز یه چیزی از خدمتم براتون بگم که ممکن بود الان اینجا نباشم تا بهتون بگم !
خدا بهم رحم کرد !!!
خدا به خودمو خانوادم رحم کرد !!!
بماند ... لطفا بخونبین تا آخرش ... ممنون !
در ضمن ... همش عین واقعیته !
روز 25 آموزشی ... یکشنبه ... صبح 4.30 که از خواب بیدار شدیم گفتن امروز جلسه اول میدان تیر دارید !
ما هم از خدا خواسته که داریم میریم تیراندازی کنیم و از اسلحه هایی که چند روزه خالی بهمون میدن
میتونیم استفاده کنیم !
رفتیم سمت میدان ... 1 ساعتی پیاده روی داره ...
رسیدیم میدان ...
چند تا لر !!!! منظورم اهل لرستانه !
داشتن با هم شوخی میکردن !
با اسلحه پر !!!!
من که با یکیشون رفیق بودم اسله رو گرفت سمت من و ماشه رو کشید !!!!
اونم با اسلحه G-3 !!!!
خدا بهم رحم کرد که خشاب رو اسلحه نبود !
اونا خندیدن ... منم کلی عصبی شدمو گفتم : "شوخی نکنین با اسلحه ! خالیشم خطرناکه !"
ولی طرف که اسمش جمشید بود بهم گفت : "بچه شدی ؟ از اسلحه خالی میترسی ؟ ببین !"
بعدش اسلحه رو گذاشت رو پیشونیش و خنده کنان گفت : " ترس نداره که ! "
بعدش ماشه رو چکوند ...
فکر میکنین چی شد ؟
یه صدای وحشتناک اومد ... و دیگه صدای خنده جمشید نمیومد ... بلکه صدای گریه دوستای لر ش میومد !!!
بله !
یکی از دوستاش خشاب رو جا زده بود ... و جمشید از بس گرم خنده و شوخی با ما بود که حواسش نبود که خشاب پر رو اسلحه اس :(
مسلح کرد و ...
من سر جام خشک شده بودم ! در عرض 1 ثانیه مغز جمشید 30 متر عقبتر پرت شد !!!
حالا فکرشو کنین اگه دوستش خشاب رو چند ثانیه زودتر جا میزد ... الان چه بلایی سر من اومده بود ؟
من بعد از اون حادثه یاد گرفتم که در همه حال باید به یاد خدا بود !!!
چون واقعا خدا به من و همه کسانی که منو میخوان و من میخوامشون رحم کرد ...
و نتیجه دیگه ای که میشه گرفت :
هرگز با یه لر گرم نگیرین در حدی که بخواد باهاتون شوخی کنه ! چون نتایج خوبی نداره !!!