دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه
دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...
اون دو تا میرن کوه
در بالای یه صخره کوه
جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن
تصمیم می گیرن داد بزنن
و حرف دلشون رو به کوه بگن :
- با من ازدواج می کنی ؟
.
.
.
.
و بعدش شنیدن
…… ـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ؟
.
ــــــ ــــــــــ ــــــــــــــــــ؟
.
ـــ ــــــ ـــــــــــ؟
.
ـ ــــ ـــــ؟
.
؟
یه نگاهی به هم انداختند
لپ هاشون گل انداخته بود چون پذیرفتن
در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم ....