شعر از محمد حسین شهریار
1- شعری در باره ایت الله هاشمی رفسنجانی
ای غریو تو ارغنون دلم
سطوت خطبهات ستون دلم
خطبههای نماز جمعه تو
نقشه حمله با قشون دلم
چه فسونی است در فسانه تو
که فسانهاست از او فسون دلم
با دلی لالهگون ترا گوشم
ای لبت لعل لاله گون دلم
چشم از نقش تو نگارین است
مینگارد مگر بخون دلم
عقل من پاره میکند زنجیر
که به سر میزند جنون دلم
من هم از آن فن و فنون دانم
که جنون زاید از فنون دلم
کلماتت چو تیشه فرهاد
میشکافند بیستون دلم
وز مواعظ که میکنی آنگاه
صبر میزاید از سکون دلم
انقلاب من از تو اسلامی است
که حریفی به چند و چون دلم
گوهر شب چراغ رفسنجان
ای چراغ تو رهنمون دلم
کفهای همتراز خامنهای
در ترازوی آزمون دلم
بازوان امام آنکه دگر
بی قرین است در قرون دلم
چشم امیدی و چراغ نوید
هم شکوهی و هم شکون دلم
در رکوع و سجود خامنهای
من هم از دور سرنگون دلم
خاصه وقت قنوت او کز غیب
دستها میشود ستون دلم
او به یک دست و من هزاران دست
با وی افشانم از بطون دلم
عرشیان میکنند صف به نماز
از درون دل و برون دلم
من برونی نیم خدا داند
کاین صلا خیزد از درون دلم
من زبان دلم ولی افسوس
بسکه بی همزبان زبون دلم
پیرم از چرخ واژگون و علیل
بشنو از بخت واژگون دلم
چون کمانی خمیده ایم لیکن
تیرآهی است در کمون دلم
طوطی عشقم و زبان از بر
جمله ماکان و ما یکون دلم
در ترازوی سنجشم مگذار
ای کم عشق تو فزون دلم
درس من خارج است و حاشیه نیست
که دگر فارغ از متون دلم
دگرم بخشی از تن و جان نیست
دل به جانان رسیده چون دلم
شهریارم لسان حافظ غیب
شعر هم شانی از شئون دلم