لرد ولدمورت (متولد ۳۱ دسامبر ۱۹۲۶) شخصیت منفی سری داستانهای هری پاتر است. او یک جادوگر است که هدفش کنترل جهان و دستیابی به جاودانگی از طریق جادوی سیاه و سلطهٔ جادوگران بر افراد عادی (مشنگ ها)و همچنین از بین بردن مشنگ زادههایی که قدرت جادویی دارند است. و در این راه به راحتی هر جادوگری که با او مخالفت کند کشته میشود دنیای جادویی چنان از او وحشت دارند که نام او دچار تابو شده و به جای به زبان آوردن نام او، وی را "طرف" یا "اونی که میدونی" یا "اسمشونبر" میخوانند. به او به نام "لرد سیاه" هم اشاره میشود البته معمولاً توسط طرفدارانش یعنی "مرگخواران". ولدمورت در زبان فرانسه به معنای "پرواز از مرگ" یا "دزدی مرگ" است.
اوایل زندگی
لرد ولدمورت در روزهای اول سال ۱۹۲۶ متولد شد و تام ماروولو ریدل نام گرفت. پدرش تام ریدل بزرگ و مادرش مروپ ریدل (گونت) بود. او از طریق مادرش آخرین بازماندهٔ سالازار اسلایترین بود.
پدر ریدل او و مادرش را ترک کرد، مادرش هم کمی بعد از زایمان مرد، به همین دلیل او در یک پرورشگاه بزرگ شد. آلبوس دامبلدور(مدیر مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز و یکی از قدرتمندترین و باهوشترین جادوگرهای زمانه) او را پیدا کرد و دعوتش کرد که به هاگوارتز بیاید. حتی در دوران کودکی اش توانسته بود بدون چوبدستی جادویی روی توانایی هایش کنترل ایجاد کند که نشان دهندهٔ قدرت زیاد او در مقام جادوگریست. وقتی دامبلدور او را پیدا میکند، ریدل به دامبلدور میگوید که میتواند اجسام را با ذهنش تکان دهد، حیوانات را وادار کند کارهایی که میخواهد را انجام دهند، با مارها حرف برند (یعنی مارزبان است)، کاری کند که مردم درد بکشند، و همانطور که خودش گفت :"می تونم کاری کنم که اتفاقهای بدی برای کسانی بیفته که اذیتم میکنند." او در عین حال بی رحمی و میل به سوءاستفاده از قدرت هایش را نشان داد.
ریدل در سالهایی که در هاگوارتز گذراند دانش آموز فوق العاده با استعدادی بود و در پنهان کردن انگیزههایش موفق بود. او در بین طرفدارانش شروع به استفاده از نام "لرد ولدمورت" کرد و بعدها نام اصلی خود را به دست فراموشی سپرد و نام مستعارش را رسماً مورد استفاده قرار داد. در مدتی که ریدل در هاگوارتز بود خود را با گروهی از دانش آموران اسلیترینی احاطه کرده بود که دوست میخواندشان ولی در واقع هیچ احساس دوستی نسبت به آنها نداشت. خیلی از افراد این گروه بعداً مرگ خوار شدند مانند رودولفوس لسترنج و لوسیوس مالفوی. در سال ششمی ی که ریدل در هاگوارتز گذراند حفرهٔ اسرار را گشود و میرتل که یک مشنگ زاده بود را کشت. در آن زمان فقط پرفسور دامبلدور بر خلاف بقیهٔ استادها مانند هوریس اسلاگهون که شیفتهٔ ریدل بودند به او مشکوک شده بود. ریدل به دلیل همین موضوع و این واقعیت که دامبلدور هر لحظه در کمین اوست نتوانست حفره را بار دیگر بگشاید. در عوض طرز ساخت جانپیچ را با پرسیدن از پروفسور اسلاگهورن فرا گرفت و با کشتن پدرش قسمتی از روح خود را درون یک دفترچه خاطرات پنهان کرد تا شاید بعدها بتواند از همین راه دانش آموز دیگری را وادار به باز کردن حفره کند و کار ناتمام جد بزرگش اسلایترین را در از بین بردن مشنگ زادگان به پایان برساند.
از بین رفتن قدرت
ریدل بعد از پایان دوران تحصیلش سفرهای دور و درازی کرد که هیچکس از جزئیات آن خبر ندارد. او مدتها ناپدید شد. و زمانی برگشت که با چهرهای بیروح و بی احساس تصمیم گرفته بود حکومت ظالمانه اش را آغاز کند و شروع به از بین بردن مخالفان و مشنگها کرد
او دوستان دوران تحصیلش را دوباره جمع کرد و به آنها لقب مرگ خوار داد و خود نیز نام لرد ولدمورت را انتخاب کرد. و به پلیدترین جادوگر سیاه هزاره اخیر تبدیل شد.او به مرگخوارانش اجازه میداد با خیال راحت جادوگران و موگل ها(مشنگ ها) را بکشندو از سه جادوی خطرناک و ممنوعه دنیای جادوگری استفاده کنند.ظاهراً کسی نمیتوانست جلوی او را بگیرد.اما یک پیشگویی همه چیز را تغییر داد. او برای جلوگیری از تحقق یافتن یک پیشگویی جادویی در مورد کشته شدنش توسط هری پاتر، پسری که به تازگی به دنیا آمده بود اقدام به کشتن نوزاد کرد ولی به دلیل قدرتمندترین جادو از نظر دامبلدور که هیچ وقت ولدمورت آن را درک نکرد(جادوی عشق) که مادرش در هری نهاده بود هری از بین نرفت و جادوی کشنده ولدمورت به سمت خودش برگشت و او نابود شد که باعث شد هری پاتر "پسری که زنده ماند" لقب بگیرد و مرگ خوارانی که شناخته شده بودند زندانی شدند و مرگخوارانی که ناشناس بودند به زندگی عادی خود ادامه دادند. بعد از این واقعه همه جامعه جادوگری بجز تعداد انگشت شماری از مرگ خواران فکر میکردند که ولدمورت برای همیشه مرده ولی او به دلیل طلسمهای وحشتناکی که در زمان زندگی بر روی خود اجرا کرده بود به طور کامل از بین نرفته بود و قسمت کوچکی از روحش زنده بود آن قدر کوچک که قادر به انجام هیچ کاری نبود و برای زنده ماندن روحش را در بدن مارها شریک میشد
بازگشت ولدمورت
سیزده سال بعد از نیستی ولدمورت او در شبی تاریک و در قبرستانی متروکه که پدرش در آن جا دفن شده بود به زندگی بازگشت.او این کار را با کمک یکی از خادمان ترسو و وفادارش به اسم دم باریک که قدیم یکی از دوستان خانوادگی هری پاتر بود و خود نیز باعث مرگ پدر و مادر هری شده بود انجام داد و از گوشت دم باریک و خون هری پاتر و استخوانهای پدرش برای این کار استفاده کرد و بنابراین دوباره دارای بدنی با صورتی شبیه به مار شد سپس تمام مرگ خوارها احضار شده و هری و ولدمورت در مقابل آنها به دوئل پرداختن و طبق یک رویداد نادر جادویی روح افرادی که ولدمورت آنها را با بی گناهی کشته بود از چوب دستی او بیرون آمدند و هری در آن شلوغی از چنگشان فرار کرده و خود را با جنازهٔ سدریک (یکی از دوستان پاتر که ولدمورت در آن لحظه او را به قتل رسانده بود) به یک جام که رمز تاز بود(= وسیلهای جادویی برای رفتن به جایی و در این مورد بازگشت به هاگوارتز) رسانده و به هاگواتز باز گشتند .
نابودی
سرانجام در آخرین کتاب از سری کتابهای هفتگانه هری پاتر یعنی "هری پاتر و یادگاران مرگ" (طي جنگ بزرگي در هاگوارتز)او توسط جادویی که هری پاتر به سمت او می فرستد (برگشت جادوی خودش) برای همیشه نابود میشود.