فراموش کردم
رتبه کلی: 2335


درباره من
از نوادگان کوروش بزرگ وسرباز هخامنشی هستم دررویای باسارگاد زندگی میکنم متولد 26 شهریورماه 24ساله به این دنیای زشت وزیبا امدم عاشق لمبر گینی وچرخ زدن با لموزینم بهترین دوستم مارلبورو کوتاهه از زمستون وبارش برفای اروم خوشم میاد قدم زدن با کسی ک دوسش دارم زیر بارون خوشم میاد بیشتر کت با شلوار میزنم ادم غمگینی نیستم شادم نیستم نرمالم مهمونیم به شرط اب جو میرم عکاسی از مدلارو خ دوس دارم واگه دوباره متولد بشم اینبار میرم سراغش... خلاصه ما اینیم دیگه....
زرتشت (MEHRDADAVESTA )    

داستان بزرگترین بادشاه جهان

منبع : www.mehrdadavesta.blogfa.com
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۸/۲۳ ساعت 07:07 بازدید کل: 419 بازدید امروز: 84
 

روزي کوروش در حال نيايش با خدا گفت: «خدايا به عنوان کسي که عمري پربار داشته و جز خدمت به بشر هيچ نکرده از تو خواهشي دارم.آيا ميتوانم آن را مطرح کنم؟» خدا گفت: «البته»
- از تو ميخواهم يک روز، فقط يک روز به من فرصتي دهي تا ايران امروز را بررسي کنم. سوگند ميخورم که پس از آن هرگز تمنايي از تو نداشته باشم.
- چرا چنين چيزي را ميخواهي؟ به جز اين هرچه بخواهي برآورده ميکنم، اما اين را نخواه !
- خواهش ميکنم! آرزو دارم در سرزمين پهناورم گردش کنم و از نتيجه ي سالها نيکي و عدالت گستري لذت ببرم. اگر چنين کني بسيار سپاسگزار خواهم بود و اگر نه، باز هم تو را سپاس فراوان مي گويم.
خداوند يکي از فرشتگان خود را براي همراهي با کوروش به زمين فرستاد و کوروش را با کالبدي، از پاسارگاد بيرون کشيد.فرشته در کنار کوروش قرار گرفت.کوروش گفت: «عجب! اينجا چقدر مرطوب است!»و فرشته تاسف خورد...
- ميتواني مرا بين مردم ببري؟ ميخواهم بدانم نوادگان عزيزم چقدر به ياد من هستند.و فرشته چنين کرد...
کوروش براي اينکار ذوق و شوق بسياري داشت اما به زودي نااميدي جاي اين شوق را گرفت. به جز عده ي اندکي،کسي به ياد او نبود . کوروش بسيار غمگين شد اما گفت: « اشکالي ندارد. خوب آنها سرگرم کارهاي روزمره ي خودشان هستند.»
در راه ميشنيد که مردم چگونه يکديگر را صدا ميزنند: عبدالله، قاسم …
-هرگز پيش از اين چنين نام هايي نشنيده بودم !!!
فرشته گفت: « اين اسامي عربي هستند و پس از هجوم اعراب به ايران مرسوم شدند.
- اعراب؟!!!
- بله.تو آنها را نميشناسي. آخر آن موقع که تو بر سرزمين متمدن و پهناور ايران حکومت ميکردي، و حتي چندين قرن پس از آن، آنها از اقوام کاملا وحشي بودند.
کوروش برافروخت: «يعني ميگويي وحشي ها به ميهنم هجوم آورده و آن را تصرف کردند؟! پس پادشاهان چه ميکردند؟!!! فرشته بسيار تاسف خورد...
سکوت مرگباري بين آنها حاکم شده بود. بعد از مدتي کوروش گفت: «تو مي داني که من جز ايزد يکتا را نمي پرستيدم. مردم من اکنون پيرو آييني الهي هستند؟
-در ظاهر بله
کوروش خوشحال شد: «خداي را سپاس! چه آييني؟
- اسلام
-چگونه آييني است؟
-نيک است
و کوروش بسيار شاد شد. اما بعد از چندين ساعت معني «در ظاهر بله» را فهميد و فهميد که بت هاي زيادي بر قلبهاي مردم حکومت مي کند
-نقشه فتوحات ايران را به من نشان مي دهي؟ مي خواهم بدانم ميهنم چقدر وسيع شده.
و فرشته چنين کرد
-همين؟
کوروش باورش نمي شد. با ناباوري به نقشه مي نگريست...
پس بقيه اش کجاست؟چرا اين سرزمين از غرب و شرق و شمال و جنوب کوچک شده است؟ و فرشته بسيار زياد تاسف خورد...
-خيلي دلم گرفته است، هرگز انتظار چنين وضعي را نداشتم. ميخواهم سفر کوتاهي به آنسوي مرزها داشته باشم و بگويم ايران من چه بوده شايد اين سفر دردم را تسکين دهد
و فرشته چنين کرد... تازه به مقصد رسيده بودند که با مردي هم کلام شدند. پس از چند دقيقه مرد از کوروش پرسيد: «راستي شما از کجا مي آييد؟» کوروش با لبخندي مغرورانه سرش را بالا گرفت و با افتخار گفت:
ايران
لبخند مرد ناگهان محو شد و گفت : اوه خداي من، او يک تروريست متحجّر است.
عکس العمل آن مرد ابدا آن چيزي نبود که کوروش انتظار داشت. قلب کوروش شکست.
-مرا به آرامگاهم بازگردان
فرشته بغض کرده بود: « اما هنوز خيلي چيزها را نشانت نداده ام، وضعيت اقتصادي، فساد، پايمال کردن حقوق بانوان، زندان هاي سياسي و...
کوروش رو به آسمان کرد و گفت: «خداوندا ! مرا ببخش که بيهوده بر خواسته ام پافشاري کردم، کاش همچنان در خواب و بي خبري به سر مي بردم
و فرشته باز هم گريست
 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۸/۲۳ - ۰۷:۰۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)