صفوف رزمندگان در شرق دجله در حال حرکت بودند...
سعید مسئولیت خود را در عملیات به عنوان پیک و پیامرسان فرمانده انجام میداد که ناگهاندوستانش متوجه شدند سعید از ستون نیروها جدا شده است...
فرمانده ی گروهان به سمت او دوید و آرام گفت :
سعید!
سعید !
چی شده؟
سعید فقط سرش را به طرف بالا تکان داد که مثلا مسئله خاصی نیست...
خوب که از نیرو ها فاصله گرفت زانو زد و با صورت روی زمین افتاد!
فرمانده به او نزدیک شد و سریع دست انداخت روی شانه ی سعید و رویش را برگرداند.
الله و اکبر !
الله و اکبر !
اصابت گلوله ی دوشکا به شکم سعید باعث شده بود روده هایش بیرون بریزد...
اما سعید با دست جلوی آن را گرفته بود تا نیرو ها متوجه نشوند چون میدانست که بچه ها خیلی دوستش دارند و شهادت او شاید روحیه ی آن ها را ضعیف کند و عاملی در تاخیر آنها برای عملیات باشد...
سعیــد غریبانه در میان دشت ، صورت بر زمین زد و به آسمان شتافت...
نوجوان پانزده ساله ، پهلوان شهید ، سعیــــد طوقانی
پلاک های رقصان
@shahedamol1393