دختر عزیز مامان تو شروع تحصیلت از روز اول مهر سال 91 بود که به کلاس های پیش دبستانی در مجتمع آموزشی وفا در شهرستان اهواز رفتی بود.
روز اول که تو را از خانه ی با با بزرگ به اتفاق خاله مهوش ( بابات با ما نبود چون اونوقت ها در عسلویه کار می کرد)البته بعد از اینکه مامان بزرگ از زیر قرآن رد کرد به مدرسه بردم تو خیلی اضطراب داشتی و از اینکه از من جدا شی خیلی نگران بودی از قبل هماهنگ کرده بودم که توی کلاس خانم حلاج باشی ، خانمی جا افتاده با بیش از 20 سال تجربه در تدریس ، بسیارمهربان و در عین حال جدی ، تو با چشم گریان وارد کلاس شدی ومن و خاله مهوش توی حیاط مدرسه منتظرت شدیم وقتی که زنگ تفریح خورد تو با خوشحالی پیش من اومدی و از دوستانی که پیدا کرده بودی تند تند می گفتی .تمام آن روز رو من در مدرسه موندم و وقتی با راننده سرویستون که یک ون بود و آقای سعیدی نام داشت آشنا شدم از مدرسه اومدم و جلوی درب خانه ی با با بزرگ منتظرت شدم اما با اینکه فاصله فقط دو خیابون بود بیش از 20 دقیقه گذشت اما خبری از سرویس نشد من که بی تجربگی کرده و شماره موبایل راننده رو نگرفته بودم دستپاچه به مدرسه برگشته و شماره رو از مسئول سرویس ها گرفتم وقتی بهش زنگ زدم او گفت که من چون هنوز با آدرس ها آشنا نبودم به همین علت فامیلیشون رو می خومدم و گفتم: مرعشی، اما هیچکس جوابی نداده و وقتی که از مسیر خیلی دور شدیم داد زده که : مرعشی منم ،اما من دیگه از مسیر خیلی دور شده بودم و حالا هم وقتی آخرین نفر رو پیاده کردم میارمش جلوی خونه خلاصه نیم ساعت دیگه هم گذشت تا بلاخره آقای سعیدی تو رو به خانه رسوند اما تو دیگه خواب رفته بودی
اما روز دوم وقتی که از سرویس پیاده شدی گفتی مامان آقای سعیدی به من میگه سپیده خانم که بعدا من متوجه شدم که آن تو رو سیده خانم صدا میکنه و این موضوع برای همه ی اطرافیانمون خیلی جالب بود .
خلاصه آن سال رو به خوبی تمام کردی و آنچنان با خانم حلاج طرح دوستی ریختی که در جشن پایان سال تنها دغدغه ی تو ندیدن خانم جلاج بود .
حالا یک سال بزرگ تر شدی و به کلاس اول اومدی اسم معلمت خانم شامیر که اون هم خانم با تجربه ای است راننده سرویستون هم به توصیه خودم خانمی بنام خانم حسینی که ماشینش یک پراید سفیدو بسیار با مسئولیت و مهربانه تازه دخترش که توی کلاس شما هم است هم سرویسیته و اسمش اینازه |