هرز گاهی دوست دارم بنویسم...
هرزگاهی دلم می گیرد...
هرزگاهی دوست دارم برایش نامه ای بنویسم...
برای او که خدای من است
خدای قشنگ.......
سلام وقت بخیر خسته نباشی از امورات جهان
میدانم که برای صحبت کردن با تو نیازی به نامه نگاری نیست
میدانم که نا گفته هایم را میدانی
میدانم که سخت گرفتاری
میدانم که دیر به دیر سراغت را می گیرم
یادم دادی ک برای صحبت کردن با تو نیازی به زبان ندارم
یادم دادی هیچ کس بین من و تو نیست
اینها رو خودت به من یاد دادی....اینها را میدانم...
وقتی کنارم هستی حرف های قشنگی دارم
این احساس قشنگ هدیه توست به من
چقدر مهربانی...
ما تو را دوست دارم...
یاد گرفتم حضور هیچ کس در زندگی بی دلیل نیست...
یاد گرفتم تا تکامل راه بسیار است...
یاد گرفتم زمین جای قشنگیست اگر چشمان ما زیبا ببیند...اگر ما و درون ما زیبا باشد...
یاد گرفتم زمین خوردن به معنی شکست نیست...
هنوز بین من و آنچه که تو از من خواستی فاصبه بسیار است!
خدایا می دانم که از من نارحتی... می دانم که بر خلاف قولی که به تو دادم قدر هدیه ات را نداستم...
گاهی ناراحتش می کنم... اما خودت که آن بالایی... می دانی و درونم را می بینی که شاد بودنش بزرگترین هدفم است...
مرا ببخش که گاهی مسیرم را گم می کنم.... گاهی یادم می رود که هدیه توست... گاهی یادم می رود همسر خوبی باشم...
گاهی....بگذریم خودت بهتر می دانی.... کمک کن که اگر نام خودم را فراموش کردم تعهدم را به هدیه ات فراموش نکنم...
کمک کن تا همیشه یادم بماند که :
رسیدن هم مثل نرسیدن سخت است،
رسیدن آداب دارد،
کمک کن یادم بماند که اکنون که رسیدیم باید بمانم، باید دنیایش را بسازم...باید مرد رویاهایش باشم
باید مدام یادم باشد که چه قدر زجر کشیدم تا رسیدم،
که بزرگترین آرزویم بوده که برسم،
خدایا کمک کن اکنون که رسیدم حواسم باشد که تمام نشوم...
خدایا یک بار دیگر به من فرصت بده.....پشیمانت نمی کنم