فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 6011


درباره من

وطن

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۲۷ ساعت 10:50 بازدید کل: 250 بازدید امروز: 148
 


وطن
محل‌اقامت‌شخ وجائی‌که‌در آن‌متولدشده, میهن, زاد
1- (مصدر) مقیم شدن در جایی . 2 - اقامت در جایی . 3- (سم ) محل اقامت جای باش : (( هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن . )) ( حافظ ) 4 - شهر زاد : (( و این ضعیف مصنف ترجم. ابوالشرف ناصح ... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم ... ) 5- کشوری که شخص در یکی از نواحی آن مولد شده و نشو و نما کرده میهن . یا وطن اصلی . 1 - زادگاه اصلی : (( در زمن نواب سکندرشان رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید. )) 2- آسمان. یا وطن مالوف . جایی که شخص بسکونت در آن الفت و انس گرفته .

بی وطن
که وطن ندارد 0 آواره 0 و در تداول عامه دشنام گونه ایست 0

وطن پرست
(صفت) کسی که وطن خودرادوست دارد وطن دوست میهن پرست وطن خواه .

وطن پرستی
عمل وطن پرست وطن دوستی مهین پرستی وطن خواهی .

وطن خواه
(صفت) وطن پرست

وطن خواهی
وطن پرستی

وطن دشمن
(صفت) کسی که بوطن خود خیانت کند مقابل وطن دوست .

وطن دشمنی
عمل وطن دشمن مقابل وطن دوستی .

وطن دوست
(صفت) وطن پرست (( زخون وطن دوستان مست یکسر چومیخواره ازباد. ارغوانی . )) ( بهار )

وطن دوستی
وطن پرستی
وطن کردن
(مصدر) 1- اقامت کردن درجایی مسکن گرفتن : (( چو وحشی وطن کن بدست خموشی مکن ناله از دست بی خانمانی )). ( وحشی )

هم وطن هموطن
( صفت ) دو یا چند کس که یک وطن دارند هم میهن .

وطن گاه وطنگاه
(اسم) 1- محل اقامت جای باش : (( این وطن گاه دامیارانست جای صیاد و صید کارانست . )) ( هفت پیکر ) 2 - وطن میهن .


تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۰/۲۷ - ۱۰:۵۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)