فراموش کردم
رتبه کلی: 3820


درباره من
همیشه میگن دار بزن خاطرات کسی را که تو را تنها گذاشت ورفت
اما من میگم تنهام گذاشت ولی حالم خوب فقط گذشتم دردمیکنه
یا میگم بهتر به جای دار زدن خاطرات کسی که باهاش بودی تجربه را مفت نخری که بعدش پشیمونی را به بهای سنگین تری بخری...


قاصدک های امروزی هم هرزه شده اند
فوتشان که میکنی با آرزویت لاس می زنند
.
.
عاشقانه هایت را که میفرستی ابتدا ذوق میکنم سپس دلم میگیرد که چه کسی انها را برای تو فرستاده است...
.
.
بدترین کاری که میتونه با دلت کنه اینه که باعث شه دیگه از بودن هیچ کس ذوق نکنی.....
.
.
ازم جدا شدی وگفتی :کارخداست! مانده ام... لامصب مگرخدای تو خدای من نبود!؟
.
.
لعنتی
این همه استخون تو بدنم بود...
چرا زدی دلمو شکستی...؟!
.
.
اهل پنهان کاری نیستم
اعتراف میکنم!
زمانی دل یکی را سوزانده ام!!
حالا
یکی یکی، دلم را میسوزانند..
.
.

خوبه که بدونیم اگه کسی اشتباهی کرد که خیلی بزرگ بودونتونستیم ببخشیمش اشتباه اون بزرگ نبوده بلکه قلب ما کوچیک بوده که نتونستیم ببخشیمش
منم میبخشمش


......
مهدی محمدی231 (Mahdi-M )    

خــانـــــوم شــماره بـدم؟؟؟ خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۷/۰۴ ساعت 12:36 بازدید کل: 246 بازدید امروز: 199
 

خــانـــــوم شــماره بـدم؟؟؟
خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟
خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟

ایـنها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!بیچــاره اصــلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شـــدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد.

به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت شـاید می خواست گـــلــه کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...دردش گفتنی نبود....!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!!

خـدایـا کـمکـم کـن...

چـند ساعـت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...خانوم!خانوم! پاشو سر راه نـشـسـتـی!!! مردم می خوان زیارت کنن!!!دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود رابه خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...امــا انگار چیزی شده بود...

دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!انگار نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!!!احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!! فکر کرد شاید اشتباه میکند!!! اما اینطور نبود!یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جـــایــش نگذاشته...!!!

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۷/۰۴ - ۱۲:۳۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)