عادت میکنم به داشتن چیزی و سپس نداشتنش... به بودن چیزی و سپس نبودنش... تنها عادت میکنم... اما فراموش نه!! شبها زیر دوش آب سرد رها میکنم بغض زخم هایم را درحالی که همه میگویند... خوش به حالش!!! چه زود فراموش میکند.!.
گفت جبران میکنم، گفتم کدام را؟ عمر رفته را؟ روح شکسته را؟ دل مرده از تپنده را؟ حالا من هیچ!.. جواب این تار موهای سفید را می دهی؟؟ نگاهی به سرم کرد و گفت: وای...خبر نداشتم! چه پیر شده ای!!! گفتم: جبران میکنی؟؟؟ گفت: کدام را؟
من از شما گفتن تو بدم می آید عزیزم مرا سرد خطاب نکن این پاییز میخوام تا افتادن آخرین برگ با تو دیوانگی ها و عاشقی ها کنم
تو آنقدر با گذشته بودی که از من هم گذشتی!!!!
دلخوشی هایم کم نیست همه چیز هست برای تنها نبودن اما من دنبال کسی هستم برای باهم بودن دلخوشی من زمزمه کردن نام توست زیر لبهایم میترسم آن را هم از من دریغ کنی آهسته در گوش خیالم بگو با دل من میمانی
اوج احساس یا بهتر بگم
آخرین حرف کسی که برایش همه چیز بودم
بودنت آزارم میدهد...
بیچاره دلم...
من برای با تو بودن حاضر شدم از همه چی بگذرم اما تو...
بی خیال....
آیا در این دنیا کسی هست بفهمد
که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟
چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب
از معني انتظار يك لحظه بايست ديوانه شدن به خاطرت كافي نيست يك لحظه بايست و يك جمله بگو تكليف دلي كه عاشقش كردي چيست؟
خدایا این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند فکری کن اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت .
هر لحظه هرجا که میرم حس نگاهت با من این دل بیطاقتِ من قیده تورو نمی زنه بذار یبار نگات کنم از جونو دل صدات کنم هرچقدر دلتنگی دارم هدیه به اون چشات کنم
هر لحظه هرجا که میرم حس نگاهت با من این دل بیطاقتِ من قیده تورو نمی زنه بذار یبار نگات کنم از جونو دل صدات کنم هرچقدر دلتنگی دارم هدیه به اون چشات کنم
رفیق بی معرفت ؛ مثل پنجره ی رو به دیوار میمونه
.
.
.
چطوری پنجره؟
نمیدانم چرا بیمارم امشب سکوتی خفته در گفتارم امشب غم اشک دلم آهسته می گفت پریشان از فراق یارم امشب .
دست من کوتاه از دیدار توست قلب من اما همیشه یاد توست .
من بودم;
تو
و یک عالمه حرف…
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد…
نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم ، تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی
اشکهایم که سرازیر میشوند……
دیری نمی پایدکه قندیل می بندد…
عجیب سرد است هوای نبودنت
چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟ با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟ گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟
کمی گیجم کمی منگم عجیب است
پریده بی جهت رنگم عجیب است
تو را دیدم همین یک ساعت پیش
برایت باز دلتنگم عجیب است
از کدام سو دورم می زنی؟
می خواهم از همان سو …
دورت بگردم!
کلمه ای نیست
هیچ!
میان «من و تو»
این «واو» حرف بی ربطی است.
هنوز هم دلم تنگ می شود
برای محض حرف زدنت
و برای تکیه کلامهایت
که نمی دانستی
فقط کلام تو نبود
من هم به آنها …
تکیه داده بودم!
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس
هر لحظه در کنار منی عاشقانه تر با قلب عاشق و بدنی عاشقانه تر تکرار شو حوالی دستان خسته ام شاید مرا رقم بزنی عاشقانه تر
دلم را که مرور میکنم تمام آن از آن توست فقط نقطه ای از آن خودم……. روی آن نقطه هم میخ میکوبم …و قاب عکس تو را می اویزم
دیرگاهیست
بالهایمان را آویخته ایم به جالباسی
عادت کرده ایم به زمین
زمین جای گرم و نرمیست
چه خیال اگر چشمهایمان را خواب
چه خیال اگر دلهایمان را آب برده است!
عاشقانه تر از این نیست که در واپسین لحظات باورم از بودن تو باور نکنم که رفته ای
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم…
هر کس هم که می آید مسافر است می شکند …..
.هم نمازش را، هم دلم را …
و می رود …
خداحافظ ای ماه شبهای تارم خداحافظ ای درد جانسوز جانم خداحافظ ای عشق روزای خوبم خداحافظ ای شور و شوق حضورم
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۱/۲۰ - ۱۸:۳۴
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.