به داییم میگم چرا زن نگرفتی
میگه:
*********************************
چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.
ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر».
رفتم خواستگاری؛ دخت...ر پرسید: « مدرک تحصیلیات چیست »؟
گفتم:« دیپلم تمام »!
گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه ».رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم......
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:«خدمت رفته ای »؟
گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ».
رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست»؟
گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ».
رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم»؛
رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ».
دوباره رفتم کار کنم؛
گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم ».
برگشتم؛رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ».
گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد».
رفتم جایی که سابقه کار نخواستند.
گفتند:« باید متاهل باشی ».
برگشتم؛رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستند گفتند باید متاهل باشی ».
گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ».
رفتم؛گفتم:« باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم ».
گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم»
.
.
.
.
برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!