
جاری در او
سرشار از او
و جانم سرریز از او
گاهی ادغام در اویم


و گنگ می شم بدون توان گفتن کلمه ای
می شم یک نگاه
یک سکوت
یک ژرفا به حجم بی نهایت


و یک چشم عظیم به گستردگی کل آفرینش
جهان سطحی در یک آان در برابرم زیر و رو می شه
مثل اون عکسهای سه بعدی که
اگه یه نوع دیگه نگاه کنی بهش
تصویری کاملا متفاوت زاییده می شه


مثل یه سفر به بی نهایت غیر قابل درک
مثل پرت شدن تو ی فضای بیکران بین سحابیها
کهکشونهایی که چندین هزار سال نوری با ما فاصله دارند
وای وای وای خداااااااااا


تازه می بینم من حتی یک غبار هم نیستم
و برمی گردم به دنیای خود ساخته ی آدمها
و شخصیت و هویت کاذبشون
قوانین تکه تکه شون
حماقتهاشون
جنگهاشون
سلاحهاشون
غرور و تملق و دروغهاشون


و می دونی چه حسی پیدا می کنم
حس یک تنهایی به اندازه وسعت یک " غربت " بی انتها
حس یک " غریب " در میان " خواب زده ها


جالبه ها اون خوابزده ها ، فکر می کنند من خواب هستم
گاهی اونقدر تلاش می کنند که بیدارم کنند
و من می گم اگه اونچه من حس می کنم خوابه !
و مال شما بیداری !
تو رو خدااااااااااااااااااااااا
بذارین بخوابم

و شما هشیارانه برای خودتون
هویت و شخصیت خلق کنید
" کسی " بشوید واسه " خود " تون

اصلا خودتونو مرکز کل دنیا بدونید
فقط منو از این خواب شفاف خدایی
بیدارم نکنید


نمی دونم آیا این نامش چیه ؟
شما بگید
خواب یا بیداری ؟ !


انسان در ظاهر مثل قطره ای آب
کوچک و محدود بنظر می رسد.
اما او تمام دریاها و
تمام آسمانها را در بردارد.
اگر از بیرون به انسان بنگری
او را بسیار خرد و کوچک می یابی.
او را گرد و غباری بیش نمی بینی.
اما اگر از درون به انسان بنگری،
از مرکز وجود او، او را کل عالم می یابی

نوشتـــه ی لاهــوتیان عـــزیــز
پونــــه
در پنـــاه آرامش مطلـــــق