|
Sadaf
(Naturalism )
آلبوم:
بایگانی
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
160 بازدید امروز: 160
توضیحات:
وقتی قدم می زنم به خیلی چیزها فکر می کنم.شاید بهتر باشد بگویم
وقتی فکر می کنم مدام قدم می زنم.یک جور صدای خاص شبیه موسیقی،خیلی مبهم و ضعیف،محیط اطراف من را احاطه می کند.یک موسیقی ملایم ... در حین قدم زدن تماس صورتم با ارواح سرگردان را احساس می کنم و من بی توجه به تمام صحنه ها،فریاد ها و خنده هایشان فقط قدم می زنم. گاهی احساس می کنم در حین قدم زدن پرواز می کنم ...و این حالت در خواب های من تشدید می شود. من شب ها نمی توانم بخوابم. قلب من گاهی از حرکت بازمی ایستد و من با تمام وجود این سکون را حس می کنم.از این سکون نمی ترسم...گاهی اوقات چیزی درون من می رقصد و پای کوبی می کند،من روحم را حبس نکرده ام. بدبختانه به اینکه انسان عجیبی هستم اعتراف می کنم! من خدا را در آغوش کشیده ام،خدا زیاد هم بزرگ نیست...خدا در آغوش من جا می شود،شاید هم آغوش من خیلی بزرگ است...خدا را که در آغوش می کشم دچار لرز های مقطعی می شوم.تب می کنم و هذیان می گویم.خدا پیشانی مرا می بوسد و من از لذت این بوسه دچار مستی می شوم.خدا یکبار به من گفت تو گناهکار مهربانی هستی و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غیر قابل بخششند...می دانم زیاد مهمان نخواهم بود.زمان می گذرد... همیشه سعی می کنم خوب باشم.باید کمی قدم بزنم تا فکر کنم.از اینکه چیزی می نویسم احساس بدی به من دست می دهد. من روح خودم را معتاد به زنده بودن کرده ام و از این متاسفم.من این روزها مدام هذیان می گویم آسمان برای من بنفش است،باید کمی قدم بزنم... آرزو امامی
درج شده در تاریخ ۹۷/۱۲/۲۲ ساعت 15:19
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|