فراموش کردم
اعضای انجمن(350) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
شالوم نبی (NeveShalom )    

یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد...

منبع : http://parsedarkhial.blogfa.com/
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۵/۰۱ ساعت 18:04 بازدید کل: 565 بازدید امروز: 166
 

هوالستار العیوب

 

چشم وا کن،اُحُد آیینهء عبرت شد و رفت

 دشمن باخته بر جنگ، مسلط شد و رفت

***

 آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد

 با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

***

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود

چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

***

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست

جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

***

 یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند

همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

***

همه رفتند غمی نیست علی می ماند

جای سالم به تنش نیست ولی می ماند

***

مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده

دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده

***

در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند

جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند

***

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون

آنچنانی که علی از احد آمد بیرون

***

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

***

می رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است

می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

***

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد

وان یکاد از نفس فاطمه برتن دارد

***

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام

تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

***

فاطمه، فاطمه با رایحهء گل آمد

ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد

***

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

***

می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد

***

و از آن آینه با آینه بالا می رفت

دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت

***

تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد

پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت

***

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت

***

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد

بین دست پسر آمنه بالا می رفت

***

گفت: اینبار به پایان سفر می گویم

" بارها گفته ام و بار دگر می گویم"

***

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است

کهکشان ها نخی از وصلهء نعلین علی است

***

واژه در واژه شنیدند صدارا اما...

گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما

***

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد

آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

***

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

***

شهر اینبار کمر بسته به انکار علی

ریسمان هم گره انداخته در کار علی

***

بگذارید نگویم که احد می لرزد

در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد

***

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

********

می نویسم که "شب تار سحر می گردد"

یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد

******* 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۵/۰۱ - ۲۳:۰۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)